نوشتن زیباست. مثل زندگی که زیباست (جملۀ باسمهای).
قهوۀ بدمزهای روی میزم. دور تا دورم کتاب. در محاصرۀ کتابها بیش از اینکه احساس نادانی کنم احساس ناتوانی میکنم. نمیرسم و نمیتوانم. دوست دارم حتی کمارزشترین کتابها را هم بخوانم. حتی از زباله هم میتوان آموخت. کتاب بد که جای خود دارد.
میترسیم. از نوشتن، از زندگی، از حرکت میترسیم. برای انجام یک کار ناچیز حساب هزار و یک چیز را میکنیم. یک قلپ از قهوهام مینوشم. حتی نوشیدن هم نشانۀ ترس است. یه قلپ مینوشی تا نوشتن را یک کلمه دیرتر شروع کنی (جملۀ نیمهباسمهای)
بسیارنویسی خوب است. بسیارنویسی خوب نیست. بسیارنویسی را ترجیح میدهم، و نوشتن از نوشتن را. آدمها دربارۀ چیزهایی که دوست دارند مینویسند، و من نوشتن را دوست دارم، بیپروا نوشتن را. نوشتن در این وبلاگ را از نوشتن برای کتاب و مجله دوستتر دارم. من نوشتن را با نوشتن در این وبلاگ آموختهام. و هنوز میآموزم.
برای اینکه شبیه کسی نباشی، باید شبیه خودت باشی. این برساختن خود نیازمند تقلید از دیگران است. تا یک جایی نباید از میمون بودن باکی داشت. مانند میمونی چالاک و هشیار باید آموخت. باید این شاخه به آن شاخه بپری، از مکتبهای گوناگون بیاموزی، و بعد که از شاخه پایین آمدی آموختههایت را بیازمایی.
از نوشتن که نترسی، از بقیه کارها هم نمیترسی (کماکان جملۀ باسمهای). من از نوشتن نمیترسم. من از انجام کار نمیترسم. از انجام نشدن کار اما، میترسم. برای فرار از این ترس، هزارها کار بد و ناقص انجام میدهم.
کار ناقص و بد نشانۀ عشق است. عشق و بیطاقتی. چون طاقت صبر کردن نداری. نمیتوانی صبر کنی تا بیاموزی و بنویسی، تا خوب بنویسی و منتشر کنی. پس مینویسی. و در نوشتۀ تو عشق هست. عشق نوشتن. عشق نوشتن راه نوشتن را برایت میگشاید.
کسی که از نوشتن نمیترسد، از تکرار نمیترسد. چون از تکرار نمیترسد، هراسی از آغاز نوشتن ندارد. چه کسی از تکرارِ شنیدن و نواختن یک اهنگ خوب بیزار است؟ (قیاس باسمهای) از نوشتن حرفهای تکراری و خوب همیشه میتوان لذت برد. حتی بیش از بسیاری حرفهای تازه.
اگر باور خودت را تکرار کنی، علاقۀ خودت را تکرار کنی، تکرارت تکراری نیست.
اگر این کیبورد کهنه خراب شود من همچنان با همین لذت مینویسم؟ میبینی چه نگرانیهای احمقانهای دارم. شرکتی که این کیبورد را تولید کرده ایرانی است. این شرکت خیال کرده که دیگر این مدل قدیمی شده. حالا در مشارکت با شرکت دیگری کیبوردهای تازهای میسازد: نازک و مینیمال، اما بیمصرف. با دکمۀ اسپیسی که دو طرف آن تا یک سانت کار نمیکند. شستت را درست باید بکوبی وسط آن. از کیبورد بگذریم.
ساعت شنی قبلیام را دوست نداشتم. شکل آمپول بود. اما ساعت شنی جدیدم، یکی از همانهاست که توی عکسهای قدیمی دیدهایم. ساعتی با شنهای آبی. هر بار که این ساعت را بر میگردانم تا شنها از نیمکرۀ شمالی به نیمکرۀ جنوبی سرازیر شود حس میکنم دریایی را که ریخته شده بود توی آسمان دوباره بر میگردد به بستر خودش. و با هر رفت و برگشت دریا به آسمان. جای برخی ستارههای دریا و آسمان عوض میشود. (شعرگونۀ باسمهای)
با باسمهایباسمهای خودم را خفه کردم! بروم پی کارم (جملۀ باسمهای!).