روانشناسی و مدیریت

  • ۰
  • ۰

گه به شما 20 هزار تومن پول بدن تا 5 پله رو بپرید پایین، این کار رو انجام می دید؟ حتما این کار رو می کنیم، چون آسونه. نه!؟ حالا اگه 20 هزار تومن بدن، ولی ازتون بخوان 1 طبقه رو پایین بپرید چی؟ قطعا این کار رو نمی کنیم. چون دست و پامون می شکنه. حالا اگه در یک ساختمان باشیم که در حال آتش گرفتنه و تنها را نجات ما پایین پریدن از یک طبقه ست چی؟ برای نجات جونمون این کار رو می کنیم. درسته؟ چرا بار اول گفتیم نه و بار دوم قبول کردیم با اینکه خطر در هر دو یکسانه؟ ساده ست. چون هدف ما متفاوته و انگیزه و دلیلمون فرق کرده.

انگیزه چیست ؟

تا حالا به همکلاسی هات دقت کردی؟ بعضی هاشون خیلی خوب درس می خونند و سرکلاس به درس معلم خوب گوش میدن. بعضی هاشون هم اصلا حوصله درس خوندن و سرکلاس نشستن رو ندارند. دلیل این تفاوت رفتاری برمی گرده به انگیزه دانش آموزان . انگیزه (motivation) همون نیرویی هست که ما رو وادار می کنه به خواسته هامون برسیم و برای رسیدن به اهدافمون تلاش کنیم. حالا ما از کجا باید بدونیم که جزء دانش آموزان با انگیزه هستیم یا بی انگیزه؟ افراد بی انگیزه این ویژگی ها رو دارند:

  • اغلب کارهاشون رو ناتمام می گذراند.

  • کارها و تکالیفی رو که به عهده دارند، انجام نمی دهند.

  • اگه به مشکلی بربخورند، برای حل کردنش تلاشی نمی کنند و از روش حل مشکل بی بهره هستند.

  • نمی تونند برای خودشون تصمیم بگیرند.

  • منتظرند دیگران به اون ها کمک کنند.

  • بی‏ توجه و بی دقت کارهاشون رو انجام می دهند.

  • برای انجام ندادن وظایف و تکالیف بهونه میارند.

  • از مسئولیت فرار می کنند.

  • نمی تونند برای کارهایی که قراره انجام بدن یا در آینده می خوان انجام بدن برنامه ریزی کنند.

  • اغلب اوقات در رویا هستند.

  • تمرکز پایینی در انجام کارها یا تکالیف دارند.

  • برای انجام کاری داوطلب نمی شوند.

چرا انگیزه درس خوندن ندارم ؟

ببینیم که چه مسئله ای باعث شده بی انگیزه بشیم؟ چی میشه که وسط درس خوندن بی حوصله می شیم، یا اصلا نمی ریم سراغ درس ؟ مدت ها برنامه ریزی می کنیم که درس رو شروع کنیم، اما هی امروز و فردا می کنیم و انگار اون فردا هیچ وقت برای ما نمی رسه. همین مسئله رو ما می تونیم در رژیم گرفتن یا کارهای دیگه هم ببینیم. در این جور مواقع لازمه که بشینیم فکر کنیم که چی باعث این میشه که ما کارمون رو انجام ندیم یا عقب بندازیمش. می تونیم از یک برنامه ریزی مناسب استفاده کنیم و خودمون رو متعهد کنیم که کار مورد نظر رو انجام بدیم. مثلا می تونیم با دوستمون که در درس هاش موفقه قرار بگذاریم که ساعاتی رو باهم درس بخونیم یا باهم بریم کتابخونه. می تونیم برای خودمون یه برنامه درسی بنویسیم و اون رو جلوی چشممون بگذاریم و آخر روز ببینیم چقدر به اون برنامه عمل کردیم. یادتون باشه که همیشه وقتی می خواهیم کاری رو شروع کنیم، ممکنه در شروع نتونیم اون کار رو درست و کامل انجام بدیم؛ دلسرد نشید و ادامه بدید و مطمئن باشید با گذشت زمان اوضاع بهتر میشه.

 

به فکر سلامت فکری و جسمانی تون هم باشید.

وقتی می خواهیم یک کار رو در طولانی مدت انجام بدیم، طبیعیه که بدن و فکر ما به دلیل مسائل مربوط به اون کار خسته میشه. پس لازمه که گاهی به خودمون استراحت بدیم و از اون کار دور بشیم. ورزش کردن، رفتن به پارک، و تفریحات این چنینی می تونه به ما کمک کنه. برنامه ریزی ما نباید جوری باشه که به سلامت ما آسیب بزنه و ضرر برسونه.

حتما بخونید: استراحت برای کنکوری ها

مراقب افکارتون باشید.

گاهی ممکنه احساس دلسردی و ناامیدی کنیم، ممکنه فکر کنیم که مهم نیست چقدر تلاش کنیم، در نهایت موفق نمی شیم. یا ممکنه نظرات دیگران باعث بشه از کارمون ناامید بشیم. در این وضعیت اعتماد به نفس دانش آموزان پایین میاد و انگیزه خودشون رو برای انجام اون کار و تلاش برای اون از دست میدن. در این شرایط بهتره کمی به خودتون استراحت بدید، به راهی که طی کردید تا به این جا برسید و موفقیت هاتون فکر کنید و افکار منفی رو از ذهنتون دور کنید.

مهم ترین قسمت راه کجاست؟

میانه راه قسمت سخت و مهم راهیه که قراره طی کنیم. چرا مهم و سخته؟ به خاطر اینکه در این جا ما دیگه مثل اول راه هیجان زده نیستیم و شاید اون انگیزه اولیه رو نداشته باشیم. ممکنه با فکر کردن به انتهای راه و تلاشی که برای رسیدن به اون جا لازمه، احساس خستگی کنیم و ناامید شیم. گرچه هنوز نیمه راه هستید، اما می تونیند با فکر کردن به نتیجه ای که در آخر راه به اون می رسید، انگیزه تون رو به دست بیارید.

مولفه های انگیزه

انگیزه 3تا مولفه داره.
1. جهت: انگیزه باعث میشه رفتارهای انسان هدف و جهت خاصی داشته باشه و واضح تر بشه. مثلا کسی که انگیزه اش از دانشگاه رفتن وقت گذرونیه، کمتر میره سر کلاس ها، زیاد غیبت می کنه و سرکلاس به حرف استاد خوب گوش نمی کنه. در مقابل کسی که انگیزه اش مدرک عالی گرفتنه جوره دیگه ای رفتار می کنه. بنابراین انگیزه به رفتارهای ما جهت خاصی میده.

2. پافشاری: موقع هایی هست که در برابر مشکلاتی که سر راهمون هستند نیاز به انگیزه داریم تا پافشاری کنیم و مشکلات رو پشت سر بگذاریم. مثلا برای بعضی از ما یادگیری زبان ممکنه سخت باشه. اما اگه انگیزه لازم رو داشته باشیم و یادگیری مون رو ادامه بدیم و پافشاری کنیم، می بینیم که می تونیم از پسش بر بیاییم؛ هرچند که اولش سخته.

3. شدت: گاهی برای رسیدن به اهداف باید با سرعت عمل و یا شدت بیشتری تلاش کنیم تا بتونیم سریع تر به هدف هامون برسیم. مثلا اگه می خواهیم در مبحث زبان انگلیسی بیشتر پیشرفت کنیم، باید هرروز براش وقت بگذاریم، تمرین کنیم، کلاس بریم، فیلم زبان اصلی ببینیم و...

درباره روش کار حافظه چی می دونید؟
حافظه چیست | انواع حافظه

تفاوت انگیزه و انگیزش

غیر از انگیزه ، ما یه انگیزش هم داریم. به نظرتون انگیزه و انگیزش باهم تفاوت دارند؟ بله. در واقع انگیزه و انگیزش با هم تفاوت دارند. انگیزه یه عامل درونیه، در حالی که انگیزش یه عامل بیرونی محسوب میشه. یعنی چی؟ مثلا درس خوندن برای نمره خوب گرفتن یا شرکت در یک مسابقه ورزشی برای برنده شدن و امتیاز گرفتن مربوط میشن به انگیزش ؛ اما انجام یک فعالیت ورزشی برای لذت بردن از اون (نه برنده شدن) یا درس خوندن و مطالعه کردن به دلیل علاقه داشتن به اون درس یا مبحث از انگیزه سرچشمه می گیرند. البته یادتون باشه، اینکه ما برای انجام برخی کارها انگیزه مون بیرونی ( انگیزش ) باشه، بد نیست.

برای اطلاع بیشتر درباره انگیزش ، حتما مقاله انگیزش تحصیلی رو مطالعه کنید.

چطوری انگیزه درس خوندن پیدا کنیم ؟

  1. یه جای مناسب برای درس خوندن پیدا کنید که آروم باشه و وسائلی که حواس شما رو پرت می کنه در اون جا نباشه. در اون قسمت حتما میز و صندلی برای استفاده تون قرار بدید. اگه در نزدیکی محل زندگی تون کتابخونه وجود داره، می تونید به کتابخونه برید و درس بخونید.

  2. اگه می خواهید از خودکار، ماژیک، برگه یا کتاب خاصی استفاده کنید، اون ها رو قبلا دم دستتون آماده بگذارید. اگه بخواهید مدام برید خودکار یا ماژیک بیارید یا دنبال اون ها بگردید، حواستون پرت میشه و از فضای درس خوندن بیرون میایید. حتما مقداری تنقلات سالم و آب کنارتون داشته باشید تا انرژی بدنتون رو تامین کنید. منظور از تنقلات سالم، میوه و مغزهایی مثل گردو، بادام و ... هستند؛ نه شیرینی و پفک و چیپس!

  3. تلفن همراه خودتون رو خاموش یا بی صدا کنید و سعی کنید اون رو دور از دسترس خودتون بگذارید تا حواستون پرت نشه.

  4. اگه لازمه که برای درسی که در حال مطالعه کردن اون هستید از اینترنت استفاده کنید، از اون مطالب قبلا پرینت بگیرید تا به بهانه جست و جو برای اون مطلب، حواستون به مطالب دیگه در اینترنت نره و به جای درس خوندن مشغول جست و جوی اینترنتی در سایت های ورزشی و سایر سایت ها بشید.

  5. برای خودتون اهداف دست یافتنی و معیّن بگذارید.

  6. برای خودتون برنامه درسی درست کنید و به اون پایبند باشید. حتما برنامه ریزی مناسبی داشته باشید. اگه دوست دارید درباره اهمیت و روش اصولی برنامه ریزی بیشتر بدونید، پیشنهاد می کنیم حتما مقاله برنامه ریزی برای کنکور رو که در موسسه آموزشی بارسا تهیه شده مطالعه کنید.

  7. درس هاتون رو در طول زمان تقسیم بندی کنید و هر دفعه بخش های کوچکی از اون رو بخونید و مطالب رو جمع نکنید تا زیاد بشن و برای مطالعه اون ها به مشکل بربخورید.

  8. با اطرافیانتون صحبت کنید و اون ها رو توجیه کنید که در این زمان مشخص و این محل قراره درس بخونید تا اون ها مزاحمتون نشن و حواس شما رو پرت نکنند.

 

علی میرصادقی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

بهمن فرسی در رمان بی نظیر شب یک شب دو می نویسد:

“…اصلا بگذار خیال‌ها را راحت کنم، ادبیات واقعی و صمیمانه دفترچه‌های خاطرات هستند که کرورها در نهانخانه‌های آدم‌ها حفاظت می‌شوند و هرگز برای سراسر خوانده شدن به کسی عرضه نمی‌شوند. ادبیات واقعی همین نامه‌ها هستند که در لحظه زاده می شوند و می‌میرند.“

تابستان سال گذشته احساس می کردم اگر لپ تاپ جدیدی بخرم می‌توانم منظم‌تر و بیشتر بنویسم. آمدن لپ تاپ جدید حسی خوبی برایم داشت اما باعث نشد هیچ نمایشنامه،فیلمنامه یا رمان کاملی بنویسم و همه در حد تمرین هایی نیمه کاره باقی ماندند. اما از اتفاقات مثبت سال گذشته، که حالا به قدر و قیمت آن بیشتر پی برده‌ام، نوشتن یادداشت‌های روزانه بود و بیش‌تریم لذت را از شنیدن دکمه های کیبورد لپ تاپ می‌بردم!

از اوایل سال جاری برنامه دیگری را پیش گرفتم که و هر روز صبح به محض بیدار شدن، سه صفحه روی کاغذ کاهی می نویسم و این کار تاثیر شگفت انگیزی روی روحیه ام گذشته است و روزی که با نوشتن این سه صفحه آغاز می‌شود از رنگ دیگری برخوردار است.طی چند ماه اخیر روزهایی که این صفحات را ننوشته‌ام از تعداد انگشتان یک دست کمتر بوده است. بعدا از برنامه‌ی صبحگاهی‌ام بیشتر خواهم نوشت.

هر از گاهی به آرشیو یادداشت های توی رایانه ام سر می‌زنم و امروز داشتم یادداشت های اوایل اسفند سال گذشته را مرور می‌کردم.و کلی ذوق زده شدم و خودم را تحسین کردم که آن روزها، افکار و رویاهایم را ثبت کرده ام تا امروز بتوانم با مرور آن‌ها عملکرد یکساله‌ی خودم را ارزیابی کنم و به تغییراتی که افکارم رخ داده پی ببرم. این نوشته‌ها یادآور بعضی از علایق و اهداف گذشته‌اند که گذر زمان و درگیری زندگی باعث فراموشی شان شده است.

مرور نوشته های سال گذشته‌ام از دغدغه‌‌ی ترس از نوشتن خبر می‌دهند، که البته شاید الان این ترس بیشتر هم شده باشد اما خب حالا فهمید‌ه‌ام از هر چه می‌ترسم به درونش بیفکنم! و این با جز با نوشتن یادداشت‌های روزانه اتفاق نمی‌افتاد.

اما امروز جز اینکه افکار و احوال گذشته ام را مرور کردم، در همان نوشته های بی تکلف و احساسی با تکه‌هایی خلاق روبرو شدم و از آن‌ها یادداشت برداشتم تا بعداً توی رمانم یا جای دیگری استفاده کنم.

چند سطر زیر تکه های بی ربطی از همان برداشت‌‌های روزانه است(البته اینها برای من تداعی های جالبی دارند شاید از نظر خواننده نوشته هایی کلیشه ای و  بدیهی به نظر برسد) :

 

“گشتن دنبال داستان های در میان اتفاقات روزانه کار خیلی جالب و مفیدی است و  هم گزارشی از عملکرد یک روز است و داستان هایی که طی یک روز می افتد گاهی می‌تواند متریال درام هم باشند. روزهایم اکثرا پر بربار و پرماجراست.“

“ساعت سه شب است و با سرعت حیرت آوری در حال تایپ هستم، نویسندگی در سکوت شب چه کار باشکوهی است و ذهن چقدر باز است…و منی که می خواهم تمام تردید ها را کنار بگذارم و درام بنویسم و عمیق زندگی کنم و به هیچ منتقد درون و بیرونی کار نداشته باشم!“

“چه مرضی است… دوست دارم این متن را به هزار کلمه برسانم!“

“از خجالت داشتم آب می شدم و هر آن منتظر برگشتن پیرمرد کچل جلویی بودم و از طرفی هم خوشحال بودم که مستقیما با کسی چشم تو چشم نیستم،سرم را کرده بودم توی کتاب اما خنده ام گرفته بود و نمیتوانستم کاری کنم بالاخره بی خیال کتاب شدم و شروع کردم به خندیدن.آخر سر هر منتظر شدم تا همه بروند بعد پیاده شوم…“

“برای یک روایت خوب باید به سراغ ادبیات رفت مشکل سینمای ما کپی از دیگر فیلم هاست، اینها از ادبیات دور‌اند و من چقدر خوشحالم که به سمت ادبیات رفته‌ام…“

“دنیای شخصی شما آن چیزی است که به اختیار خودتان می نویسید.(نمی‌دانم این جمله را از چه کسی نقل قول کرده‌ام)“

“خواندن روانشناسی هنوز برایم جدی است و یک علاقه‌ی همیشگی…“

“صبح بیدار می شوم و می گویم چرا گوشی هایم زنگ نمی خورد، متوجه می شوم که گوشی هایم دیشب در ماشین اصغر جا مانده…“

“کات به کلوزآپ من که کله ام را از خنده و شرم فرو کرده ام تو پارتیشن!“

“آقا جان زور نزن به خوک ها آواز خواندن یاد بدهی“

“چرا از هوای ابری خوشم می آید؟“

“جنِ تنهایی همه چای‌های مرا سرد می‌کند“

“پا شد برای پیاده روی رفت بیرون، با اینکه پنج سالی میشد در آن خیابان زندگی می‌کرد اما هرگز پایش را به ته خیابان نگذاشته بود.“

“نباید از نوشتن برداشت روز و گزارش روزانه دست بکشم برای من که خیلی تازه کارم و دست به قلم نبرده ام همین قدم بزرگی است….“

“-توی اتوبوس داشتم به حرف های دو دانش آموز گوش می کردم:

-من یه روز مدرسه نرم کسلم

-من وقتی می رم مدرسه کسلم!“

“-هر مردی که کنار تو باشد زشت ترین مرد دنیاست“

“یه وقتایی از ترس اینکه جواب ندی زنگ نمی زنم.

جمله‌ی بالا را مادرم گفت وقتی که داشت از دلشوره هایش حرف می‌زد….“

“منم و تعدادی محدودی کتاب عالی و تکرار و تمرکز و یادگیری…“

“خیلی راحت حرف‌های دل خودم و کشمکش هایم درونی ام را می‌نویسم و این می شود نمایشنامه من بدون هیچ تحلیل و عذابی به عمق نوشتن می‌روم و وقتی برگشتم متن اولیه ام را بخوانم خودم غافلگیر می‌شوم می نویسم و بدون خودسانسوری و ترس و اینکه این قرار است چگونه اجرا شود یا چه کسی بخواندش“

“مساله قطعی تلفن و اینترنت حسابی اعصابم را خورد کرده و مخابراتِ … امروز هم به شکل ناجوری ما را سرکار گذاشت. فردا صبح باید باز بروم مخابرات، آخ چه کار رقت انگیزی. اما به چشم یک تجربه به آن نگاه می کنم…“

“صد البته این نوشته‌های روزانه در ریختن ترس من از کاغذ سفید بی تاثیر نبوده است…“

 

شاهین کلانتری

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

یکی از باورهای عمومی غلط که از کودکی در ذهن ما ریشه دوانده این است که انسان نباید از خودش تعریف کند و بهتر است دیگران از او تعریف کنند؛ و اگر فردی از خودش تعریف کند می‌شود یک انسان خودشیفته ،ازخودراضی و مغرور!

من اعتقاددارم اتفاقاً ما باید از خودمان و توانمندی‌هایمان تعریف و تمجید کنیم و به قولی خودمان را پرزنت کنیم اگر ما توانایی‌هایمان را مطرح نکنیم و بروز ندهیم و منتظر بمانیم تا دیگران آن را کشف کنند؛ شاید باعث شود سال‌ها منتظر بمانیم و عمرمان را از کف بدهیم و هیچ اتفاقی نیز رخ ندهد. هیچ‌کس مسئول کشف توانایی‌های ما نیست و ما باید برای موفق شدن خودمان را تبلیغ کنیم. البته نحوه بیان ویژگی‌های مثبتمان و توانمندی‌مان می‌بایست بسیار هوشمندانه و رندانه باشد تا نه‌تنها اثر بدی برجای نگذارد؛ بلکه جایگاه ما را بالاتر ببرد.

چه بسیار افراد توانمند اما خجول و کمرویی را می‌شناسم که به خاطر کمرویی نتوانسته‌اند در جایگاه واقعی‌شان قرار بگیرند؛ بنابراین وظیفه ماست تا برای موفق شدن خودمان را به نحو مثبتی پرزنت کنیم و همچنین در واکنش به تمجید دیگران از ما تشکر کنیم نه اینکه با فروتنی بیجا آن تمجید را رد کنیم!

یاد گرفته‌ام علاوه بر تحسین از خود، از دیگران نیز حسن جویی کنم. چنانچه از فردی رفتار خوب یا صفت مناسبی ببینم بلافاصله از او تعریف می‌کنم. این حسن جویی هم عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس خودم را بالا می‌برد و هم حس بسیار خوبی به‌طرف مقابل می‌بخشد. البته بهتر است حسن جویی با ذکر دلیل باشد تا تأثیرش بیشتر شود.

یادمان باشد،تشویق اکسیژن روح است وگرنه روحمان می‌میرد. وقتی از فردی تعریف می‌کنیم شخصیت او را می‌سازیم و به او می‌گوییم شما این‌گونه باش. وقتی به فردی می‌گوییم تو ماهی، تو فوق‌العاده‌ای؛ یعنی من انتظار دارم تو این‌گونه باشی و او این‌گونه خواهد بود لااقل پیش ما. اگر همان‌طور که دیگران هستند آن‌ها را فرض کنیم آن‌ها شکوفا نمی‌شوند. آرمان‌گرایی عین واقع‌گرایی است.

یک خاطره

دوستی دارم که مدیر فروش یکی از شرکت‌های بزرگ بیمه ایرانی است ایشان سلطان فروش بیمه عمر هستند و هم‌اکنون درآمد بسیار بالایی دارند. ایشان سال‌ها قبل دچار افسردگی شده و خانواده‌اش وی را برای درمان مدتی به مشهد ، شمال و زادگاهش اهواز می‌برند اما ایشان همچنان حالشان خوب نمی‌شود تا اینکه دو ماه به ترکیه نزد خواهرش رفته و در آنجا کاملاً حالشان دگرگون‌شده و به ایران برمی‌گردد و کار فروش بیمه را شروع کرده و بسیار موفق می‌شوند. ایشان راز موفقیت و بهبودی‌شان را فقط در یک‌چیز می‌داند: «تحسین و ایجاد احساس خوب در دیگران» او نقل می‌کند: در ترکیه که بودم مردم آنجا مدام دیگران را تحسین و تمجید می‌کردند و نکات مثبت فرد را به او یادآور می‌شدند: مثلاً این لباستان چقدر زیباست،شما چقدر مؤدبید و … این تحسین‌ها روی من بسیار تأثیرگذار بود و احساسم را بهتر می‌کرد من هم وقتی به ایران بازگشتم تصمیم گرفتم این کار را برای مشتریانم انجام دهم. نتیجه بسیار خارج از انتظار بود، فروشم چندین برابر شد. من به مشتری‌هایم شخصیت می‌دادم و آن‌ها نیز من را می‌پذیرفتند و اعتماد می کردند. مردم حتی از تحسین غیرواقعی خوشحال می‌شوند اما بهتر است این تحسین صادقانه باشد این رمز موفقیت من است.

 

حسن جویی در ارتباطات

یک داستان از مجله موفقیت:

یک روز به همراه دوستم سوار تاکسی شدیم موقع پیاده شدن دوستم به راننده تاکسی گفت: از شما به خاطر رانندگی خوبتان تشکر می‌کنم. شما به بهترین نحو ممکن رانندگی کردید، راننده تاکسی برای لحظاتی مات و مبهوت به ما نگاه کرد و گفت: شما حالتان خوب است؟ مشکلی پیش‌آمده؟ دوستم گفت: نه هیچ مشکلی نیست و من اصلاً قصد دست انداختن شما را ندارم و فقط خونسردی و حفظ آرامشتان را در رانندگی به‌خصوص مواقعی که ترافیک سنگین بود تحسین می‌کنم. راننده نگاه متعجب دیگری به ما کرد و رفت.

از دوستم پرسیدم منظورت از این حرف‌ها چه بود؟ او گفت: می‌خواهم عشق و محبت را به شهرمان برگردانم. چون فکر می‌کنم تنها چیزی که می‌تواند شهرهای بزرگ را نجات دهد عشق است.

با تعجب گفتم تو با گفتن این جمله به یک راننده تاکسی می‌خواهی عشق را به شهر برگردانی. او با قاطعیت گفت: او تنها یک شخص نبود. من فکر می‌کنم با حرف‌هایم روز خوبی را برای او رقم زدم. تو فرض کن او امروز حداقل ۲۰ مسافر دیگر را سوار کند و سعی می‌کند با این ۲۰ مسافر به خاطر انرژی مثبتی که من به او دادم رفتار خوبی داشته باشد و آن ۲۰ نفر هم در اثر خوش‌اخلاقی و ادب این راننده تاکسی تا شب با کارگران، فروشنده‌ها، ارباب‌رجوع و یا حتی خانواده‌شان رفتار خوبی خواهند داشت. درنتیجه با یک حرکت ساده، احساس خوب، رفتار مؤدبانه و آرامش حداقل به ۱۰۰۰ نفر انتقال پیدا می‌کند.

باکمال ناباوری به حرف‌های دوستم گوش دادم و بعد پرسیدم: یعنی تو مطمئنی که این راننده تاکسی رفتار خوب را به دیگران انتقال می‌دهد. او گفت نه مطمئن نیستم به همین دلیل تا پایان روز که با افراد مختلف سروکار دارم سعی می‌کنم به همین نحو برخورد کنم و اگر از ۱۰ نفر بتوانم حتی ۳ نفر راهم خوشحال کنم در پایان روز به‌طور غیرمستقیم توانسته‌ام بیش از ۳۰۰۰ نفر را تحت تأثیر برخوردم قرار دهم. با خودم فکر کردم که این حرف‌ها خیلی قشنگ و زیبا هستند ولی در عمل بازده نخواهند داشت.

دوستم که متوجه افکارم شده بود با قاطعیت گفت: به فرض حتی اگر این کار هیچ بازدهی هم نداشته باشد، بازهم من چیزی را از دست نمی‌دهم چون زمان و انرژی خاصی برای این موضوع صرف نکرده‌ام.در ادامه صحبت با دوستم گفتم: از بین افرادی که تو در طول روز با آن‌ها برخورد می‌کنی احتمالاً تعدادی شایسته تعریف و تمجید تو نیستند و وقتی تو از آن‌ها تعریف کنی آن‌ها به چشم یک دیوانه به تو نگاه خواهند کرد درنتیجه حرف‌هایت هیچ تأثیری روی آن‌ها نخواهد گذاشت. دوستم گفت: مطمئن باش حرف‌هایم در گوشه‌ای از ذهن آن‌ها رسوب خواهد کرد و وقتی چندین بار دیگر هم این حرف را بشنوند در عملکردشان تجدیدنظر خواهند کرد. در طول مسیر به چند کارگر برخورد کردیم. دوستم ایستاد و به آن‌ها گفت. چه‌کار تحسین‌برانگیزی انجام می‌دهید کارتان بسیار سخت و خطرناک است ولی شما به‌سادگی از عهده این کار برمی‌آیید. چشمان کارگران از تعجب گرد شد ولی دوستم اهمیتی نداد و به آن‌ها گفت: کارتان کی تمام می‌شود. یکی از آن‌ها گفت دو ماه دیگر. دوستم گفت چه عالی و شگفت‌انگیز. شما باید به خودتان افتخار کنید چون در حال انجام دادن کار بسیار بزرگی هستید. وقتی از کنار کارگران گذشتیم دوستم گفت: مطمئنم کارگران بافکر کردن به حرف‌هایم احساس بهتری خواهند داشت و کارشان را باعلاقه بیشتری انجام خواهند داد و این همان چیزی است که شهرمان به آن نیاز دارد.

 

حسن شیرمحمدی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

معرفی و نقد کتاب

"مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور"

کتاب "مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور: پویاشناسی رهبری و استراتژی‌های بازاریابی" اثر آنانیا راجاگوپال است که در سال 2020 توسط انتشارات پالگریو مک میلان به چاپ رسیده است. کتاب از شش فصل تشکیل شده که با بحث درباره مفاهیم کلی پیرامون شرکتهای استارت‌آپی آغاز می‌گردد و با ارائه یک نقشه راه برای مسیر پیش روی این شرکتها به پایان می‌رسد.

درباره نویسنده

آنانیا راجاگوپال مهندس طراحی سیستم‌های صنعتی است که نحصیلات خود در مقطع دکتری را در موسسه تکنولوژی مونتری در پایتخت مکزیک، مکزیکوسیتی، گذرانده است. خانم راجاگوپال تجربه زیادی در صنعت مالی نیز دارد و تاکنون مقالات زیادی در زمینه‌های مختلف مالی و بازاریابی به چاپ رسانده است. راجاگوپال استاد دانشگاه آناهواک در مکزیک است. حوزه‌های تحقیقاتی موردعلاقه وی شامل کارآفرینی، بازاریابی بین‌الملل، بازاریابی صنعتی، فروش، مدیریت برند و روش‌شناسی تحقیق می‌شود. ایشان همچنین به عنوان سردبیر و داور با تعداد زیادی از مجلات بین‌المللی از جمله ژورنال بین‌المللی رقابت کاروکسبی و رشد همکاری دارد.

چرا بازاریابی برای شرکتهای استارت‌آپی مهم است؟

راجاگوپال در این کتاب عنوان می‌کند که شرکتهای استارت‌آپی معمولاً از دل کاروکسب‌های خانوادگی (FBF) بیرون می‌آیند که در یک گوشه بازار به فعالیت می‌پردازند و به طور مستمر از طریق کشف فرصت‌های جدید در قالب همکاری‌هایی در بخش نوآوری و فناوری در حال گسترش کاروکسب خود هستند. با این وجود، کاروکسب‌های خانوادگی برای آنکه بتوانند شرکتهای استارت‌آپی را به صورت سازمان‌هایی مستقل با طراحی سازمانی و برنامه کاروکسبی از پیش تعیین شده توسعه بخشند با چندین پیچیدگی مختلف مواجه هستند. شرکتهای استارت‌آپی، راه‌حل‌هایی نوآورانه برای نیازهای پنهان جامعه ارائه می‌دهند. نوآورهای نیاز-محور در بخش‌های مختلف اجتماعی مانند بهداشت، غذا و نوشیدنی، حمل و نقل و ارتباطات از راه دور موردنیاز هستند. شرکتهای استارت‌آپی با رویکردی نیاز-محور و در قالب بستر اجتماعی، اقدامات خود در زمینه نوآوری باز را به انجام می‌رسانند. این شرکتها با چالش‌های مهمی در توسعه و اجرای راهبردهای بازاریابی روبرو هستند. شرکتهای استارت‌آپی در مراحل اولیه رشد خود، کاروکسب‌هایی نه چندان بزرگ هستند که ارزش‌های محدودی را برای سهام‌داران، ذینفعان و مشتریان به وجود می‌آورند. راهبردهای بازاریابی این دسته از شرکتها  در بستر اقدامات وسیع‌تر اجتماعی یا کاروکسبی خلق می‌شوند.

راجاگوپال معتقد است که شرکتهای استارت‌آپی، بنیان اقتصاد داخلی و منطقه‌ای را در قرن بیست و یکم به وجود می‌آورند. آنها همچنین از طریق فرصتهای نوآوری معکوس وارد همکاری کاروکسبی با شرکتهای چندملیتی شده‌اند تا این شرکتها به تجاری‌سازی نوآوری‌های داخلی کمک کنند. پویاشناسی دومسیره در گسترش کاروکسب شامل نفوذ شرکتهای چندملیتی به بازارهای محلی و هدف‌گیری شرکتهای محلی برای جهانی شدن ‌می‌شود. این پویاشناسی، فرصتهای گسترش افقی برای شرکتهای استارت‌آپی بهبود بخشیده است. جهانی‌سازی مسیرهای بسیاری را به روی بازاریابی گشوده که شامل فرصتهای بازاریابی از طریق اینترنت و فروشگاه‌های مجازی می‌شود. با این وجود، در بین رقابت در حال افزایش در بازار، قوانین بازی برای شرکتهای خُرد، کوچک و متوسط اغلب تبدیل به چالش می‌شوند. بنابراین، مدیریت شرکتهای استارت‌آپی یک وظیفه مدیریتی پیچیده است زیرا این شرکتها باید حضور خود در فضای رقابتی بازار را از طریق درک کامل تمام حرکات شرکتهای رقیب در بازارهای داخلی – جهانی حفظ کنند. شرکتهای استارت‌آپی در گوشه‌هایی از بازار رشد می‌کنند که محیط محافظت شده بازار، منابع محدود، تاثیرات اجتماعی بالا، فرهنگ قومی و گزینه‌های محدود رقابتی برای تولید و فعالیت‌های اقتصادی، وضعیت آنها در بازار را تعیین می‌کنند. یک جنبه جالب توجه از بازار نوآوری-محور که شرکتهای استارت‌آپی آن را هدایت می‌کنند این است که ماهیت رقابت می‌تواند در طول زمان دستخوش تغییر شود و عدم قطعیت به وجود ‌آورد.

راجاگوپال همچنین عنوان می‌کند که شرکتهای کوچک تلاش می‌کنند به روش‌های مختلف مشتریان را جذب کنند تا کاروکسب خود را دوقطبی سازند و به ارزش نهایی مصرف‌کننده در بازار دست یابند. از آنجایی که الگوی گسترش شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور، عرضی است، انجام کاروکسب در بازارهای رقابتی رسیدن به بخش‌های بالای بازار پیچیده‌تر از گذشته شده است. این شرکتها باید با نقش‌های جدید خود را تطبیق بخشند. این نقش‌ها شامل وردی‌های کم‌هزینه، بازاریابان متمرکز بر یک بخش‌بندی بازار و تامین‌کننده تجهیزات مشترک می‌شوند. شرکتهای استارت‌آپی همچنین باید آمادگی انتخاب‌های راهبردی جدید را داشته باشند زیرا ساختار صنعت تغییر می‌کند.

یکی از نکات مهم در این کتاب پرداختن به بحث اکوسیستم پایدار است. شرکتهای استارت‌آپی برای اینکه از مرحله نوپایی عبور کنند و وارد مرحله برنامه‌ریزی برای اداره کاروکسب شوند، به یک اکوسیستم پایدار نیاز دارند. اکوسیستم کارآفرینی بر توسعه راهبردهای بازاریابی مناسب، سیستم‌های عملیاتی و الگوهای سود تمرکز می‌کند. اکوسیستم یک شرکت استارت‌آپی پیشران مدیریت نوآوری، توزیع و انطباق با فناوری، راهبرد بازاریابی، اثربخشی عملیاتی و چرخه توسعه اجتماعی – اقتصادی است. بیشتر شرکتهای استارت‌آپی ویژگی‌هایی همچون خصوصیات فرهنگی، تمایل به محیط بیرون، شبکه‌سازی صنعتی و ائتلاف راهبردی با شرکتهای چندملیتی را نشان می‌دهند. بسیاری از شرکتهای استارت‌آپی به این درک رسیده‌اند که توسعه راهبردهای بازاریابی از آنجا که با حرکات پیش‌بینی نشده رقبا و عدم وجود اهداف روشن کارآفرینانه همراه است، آنها را بر سر دوراهی‌های مختلف قرار خواهد داد. چنین تنظیمات بازاری برای شرکتهای کوچک، انتخاب‌های راهبردی پیچیده‌ای جهت مدیریت سناریوهای کاروکسبی داخلی – جهانی هستند. اما شرکتهای استارت‌آپی که پتانسیل در حال رشد بازار را تجسم‌سازی می‌کنند، تمایل به توسعه نقشه‌های راهبردی سناریو – محوری دارند تا بتوانند خود را در رقابت غیرقابل پیش‌بینی بازار حفظ کنند.

چرا این کتاب را بخوانیم؟

کتاب مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور را می‌توان از جمله اولین کتابهایی به حساب آورد که به طور خاص به موضوع استراتژی‌های بازاریابی برای شرکتهای استارت‌آپی می‌پردازد؛ موضوعی که این دسته از شرکتها به شدت با آن درگیر هستند ولی تعداد خیلی کمی از آنها از تخصص کافی در این زمینه برخوردارند. متاسفانه یکی از دلایل سقوط زودهنگام شرکتهای استارت‌آپی همین عدم آگاهی نسبت به روش‌های بازاریابی و فروش محصولات و خدمات‌شان است. خواندن کتاب راجاگوپال بدون‌شک برای مدیران شرکتهای استارت‌آپی و کسب و کارهای کوچک مفید خواهد بود زیرا افق دید آنها نسبت به استراتژی‌های بازاریابی و فروش را وسیع‌تر خواهد کرد. علاوه بر این، کتاب تأکید نسبتاً خوبی بر استراتژی‌های قیمت‌گذاری دارد که به شرکتهای استارت‌آپی کمک خواهد کرد تا محصولات و خدمات نوآورانه خود را با درست‌ترین قیمت به بازار عرضه کنند.

کتاب به لحاظ نظری از جامعیت بسیار بالایی برخوردار است و نظریه‌های مختلفی را به بحث و بررسی می‌گذارد. با این وجود شاید مهم‌ترین نقطه ضعف کتاب عدم بکارگیری مطالعات موردی کافی باشد. البته راجاگوپال به چندین نمونه واقعی از شرکتهای استارت‌آپی اشاره کرده است اما اکثر این نمونه‌ها مربوط به آمریکای لاتین هستند و این شاید برای خوانندگان بین‌المللی، قدری از جامع بودن بُعد عملی کتاب بکاهد. در مجموع، اثر آنانیا راجاگوپال را می‌توان شروع بسیار خوبی برای طرح موضوعات مختلف بازاریابی و فروش در حوزه استارت‌آپها دانست؛ حوزه‌ای که بدون شک می‌تواند با بهره‌گیری از مفاهیم بازاریابی و فروش، مسیر توسعه خود را با سرعت بیشتری بپیماید.

 

پرویز درگی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

همه ما کم و بیش دچار تنبلی در کارها هستیم. کارهای امروز را به فردا می اندازیم و گاه این امروز و فردا کردن آنقدر ادامه می یابد تا فرصتی که پیش آمده  کاملاً از بین می رود. در اینجاست که ممکن است یاد این سخن مولوی بیافتیم که می گوید:

هین مگو فردا که فرداها گذشت                     تا به کلی نگذرد ایام کشت

شاید شنیدن پند و اندرز و نصیحت و شعر جند روزی در ما تاثیر بگذارد و اشتیاقی به انجام عمل پیدا کنیم ولی حقیقت این است که به تعویق انداختن فعالیتها و پشت گوش انداختن کارها ریشه در شخصیت ما دارد و برای حل ریشه ای این معضل باید علت اصلی را بیابیم و چاره ای برای آن انجام دهیم.

به کمک انیگرام می توانیم به علت اصلی ای معضل در خود پی ببریم و بفهمیم که مشکل کجاست. همانطور که قبلا گفته شد انیگرام شخصیت انسانها را به ۹ دسته تقسیم می کند که هر کدام از این شخصیتها یک مساله اصلی دارند. فلسفه ای وجودی که نگرش آنها را به جهان شکل می دهد و این نگرش شخصیت آنها را می سازد. بطور کلی می توان گفت که انجام فعالیتهایی که با این نگرشها سازگار نباشد بطور ناخودآگاه توسط شخصیت ما پس رانده می شود.  حال کمی با جزئیات بیشتر مطلب را در هر شخصیت بررسی می کنیم:

کمال طلبی   افراد تیپ یک علاقه مند هستند کارهایشان کامل باشد و اشکالی در آن وجود نداشته باشد  و هیچکس نتواند ایرادی درآن ببینید  وبه اصطلاح  نمره آن بیست باشد. این افراد به همین دلیل افراد جدی و سخت کوش هستند و معمولاً تلاش می کنند که از پس کارها برآیند. اما همین افراد هم گاه کارها را به تعویق می اندازند. زیرا استانداردهای ذهنی آنها برای کار خوب بالاست و اگر احساس کنند که در کاری نمی توانند به آن استانداردها دست پیدا کنند دچار تشویش و نگرانی می شوند و از انجام آن کار طفره می روند.  علاوه بر آن این افراد گاه آنچنان درگیر به کمال رساندن کارهای کوچک و بی اهمیت می شوند که دیگر انرژی و وقت برای انجام کارهای مهم تر برای آنها نمی ماند. به عبارت دیگر این افراد در اولویت بندی امور هم دچار نشکل هستند و نمی توانند بین کارهای مهم و غیر مهم تفاوت بگذارند.

نیاز به همراه  نیاز افراد تیپ ۲ به دوستی و ارتباط با دیگران است. آنها از کارهایی که به تنهائی انجام دهند لذت نمی برند. بنابراین یا در انجام کارها باید همراهی داشته باشند و یا اینکه ترجیح می دهند به جای انجام کارها با دوستان وقت بگذرانند. در حقیقت کاری که قرار است به تنهائی انجام شود اولویت خود را از نظر آنها از دست می دهد و به تعویق انداخته می شود.

موفقیت طلبی   افراد تیپ ۳ بدنبال کسب  نتیجه و موفقیت هستند. موفقیت برای این افراد امری حیاتی است. بازنده شدن در یک کار برای آنها به معنای از دست رفتن حیثیت و آبرو است. این افراد اگر احساس کنند که در کاری نمی توانند موفق شوند وارد آن نمی شوند و با به تعویق انداختن آن سعی در طفره رفتن از زیر کار دارند.. چند سال پیش نشریه ای با یکی از مشهورترین نقاشان معاصر ایران مصاحبه ای کرده بود و از وی پرسیده بودند که چرا در مسابقات دوسالانه نقاشی شرکت نمی کند. وی در پاسخ به شوخی گفته بود :” من آدم دل نازکی هستم و اگر کسی در مسابقه ای سوم یا چهارم شود بسیار ناراحت می شوم بخصوص اگر آن یک نفر خودم باشم.” این مطلب با آنکه به شوخی بیان شده اما نگرش کمال طلبانه گوینده را می رساند. وی در مسابقه شرکت نمی کند زیرا می ترسد که اول نشود.

حالت روحی   افراد تیپ ۴ باید در حالت روحی و روانی خاصی باشند تا دست به عمل بزنند. این افراد معمولاً انسانهای زود رنجی هستند که وقایع اطراف بر روی آنها تاثیر زیادی می گذارد و باعث رنجش و گاه افسردگی دوره ای آنها می شود. در این مواقع حال کار و فعالیت ندارند و ترجیح می دهند در گوشه ای بنشینند و غصه بخورند تا اینکه بلند شوند وکاری برای خود و زندگی خود انجام دهند.

عزلت گزینی  افراد تیپ ۵ دوست دارند که تنها باشند. آنها علاقه ای به تماس با افراد دیگر ندارند بخصوص با فراد ناشناس. بنابراین انجام کارهایی که به تماس و برخورد با دیگران نیاز دارد برای آنها مشکل است. بنابراین انجام کارهایی که به خلوا آنها آسیب بزند و مستلزم تماس با دیگران باشد را خحتی الامکان به تعویق می اندازند.

شک و دودلی  افراد تیپ ۶ دچار شک و دودلی هستند. آنها تصمیمی می گیرند ولی قبل از اجرا دچار شک می شوند که آیا این کار موثر است؟ به نتیجه می رسد؟ آیا راه بهتری وجود ندارد؟ سایه شک و دودلی بر تصمیم آنها موجب تنبلی و مسامحه کاری آنها می شود.

آنارشیسم عملی  افراد تیپ ۷ انسانهایی هستند با ذهن فعال که هر روز فکر و ایده ای جدیدی خلق می کند.  آنها کاری را آغاز می کنند اما ناگهان فکر جدید و ایده ای نو به ذهنشان می رسد. بنابراین کار اول را رها می کنند تا کار دوم را انجام دهند و کار دوم تمام نشده، ایده جدیدی آنها را به خود مشغول می کند. در حقیقت این افراد تنبلی و مسامحه نمی کنند، بلکه دچار هرج و مرج در عمل هستند و کارها را نیمه کاره رها می کنند. در ضمن آنها برای حق انتخاب خود بسیار اهمیت قائلند و زمانی که به کاری مشغول هستند دل نگران این هستند که چه فرصتهائی را از دست خواهند داد.

زمانی که جوان بودم هیج کتابی را تا انتها نمی خواندم چون کتاب دیگری می دیدم و میل خواندن آن به سرم می زد بنابراین کتاب اول را نیمه کاره رها می کردم. کتاب دوم هم تمام نشده، کتاب سوم نظرم را جلب می کرد. بنابراین هر دو سه روز یک بار کتابی را نیمه کاره رها میکردم تا کتاب جدیدی را شروع کنم.

 بی تصمیمی  در اساطیر یونان آمده است که تانتالیوس بر سر یک دوراهی قرار داشت وی هم تشنه بود و هم گرسنه. در یک طرف وی آب قرار داشت و در طرف دیگر غذا اما وی نمی توانست تصمیم بگیرد که اول طرف آب برود و یا غذا بنابراین همواره گرسنه و تشنه می ماند. افراد تیپ ۹ نیز دچار همین مشکل هستند که مانند تانتالیوس اصولا نمی توانند از بین گزینه های مختلف تصمیم بگیرند و یکی را انتخاب کنند. بی تصمیمی باعث بی عملی می گردد. در ضمن افراد تیپ ۹ اگر با انجام کاری موافق نباشند مخالفت خود را بر زبان نمی آورند ولی با پشت کوش انداختن و مسامحه کاری تلاش می کنند که آن کار پیش نرود. بنابراین یکی از دلایل مسامحه این افراد در انجام امور بخصوص در محل کار مخالفت نهانی با آن موضوع می باشد.

 علت مسامحه کاری و تنبلی هر کدام از ما ممکن است یکی از دلایل فوق باشد. معمولا راه چاره تنبلی غلبه بر عامل ایجاد کننده آن است و باور به این مطلب که یکی ازمهمترین تفاوتها بین انسانهای موفق و ناموفق  اقدام به عمل است.

 در رابطه با این موضوع در کتاب شخصیت شناسی انیگرام برای فروشندگان حرفه ای بیشتر توضیح داده ام.

برای مطالب بیشتر به سایت مدیر پیشرو سر بزنید

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

تیپ های شخصیتی

تا به حال به این موضوع  فکر کرده اید که چرا آدم ها در موقعیت های یکسان رفتارهای متفاوتی دارند؟ علت این موضوع به تفاوت شخصیت افراد با یکدیگر بر می گردد. همانطور که همه ما تفاوت هایی در ظاهرمان با یکدیگر داریم، تفاوت هایی نیز در شخصیت داریم. هر فردی دارای یکی از تیپ های شخصیتی می باشد. به نظر شما آیا نیازی هست که اصلا ما بدانیم که چه تیپ شخصیتی هستیم؟ یا اطرافیانمان چه تیپ شخصیتی دارند؟

شما اگر بدانید چه شخصیتی دارید می توانید از نقاط قوت و ضعف خودتان آگاهی پیدا کنید و اگر جایی نیاز به تغییر دارد آن را برطرف کنید یا مثلا شناخت تیپ های شخصیتی در بهبود روابط شما می تواند موثر باشد. روانشناسی شخصیت یکی از جذاب ترین رشته های روانشناسی است که تا امروز دانشمندان بسیاری نظریه های زیادی درباره آن داشته اند. آن ها افراد را از نظر شخصیت به تیپ های مختلفی دسته بندی کرده اند. تست های بسیاری برای تشخیص تیپ های شخصیتی وجود دارد. ما در این مقاله می خواهیم انواع تیپ های شخصیتی را بر اساس نظریه انیاگرام یا تیپ های نه گانه بررسی کنیم.

نظریه انیاگرام جزو نظریه های جدید روانشناسی می باشد که توسط جورجیوف مطرح شده است. در این تقسیم بندی انسان ها بر اساس نیازهای اصلی و انگیزه های درونی شان به 9 دسته تقسیم شده اند که می خواهیم به تفکیک این تیپ های شخصیتی بپردازیم. همه شما ممکن است بعد از خواندن ویژگی های هر تیپ شخصیتی احساس کنید همه این ویژگی ها را دارید اما یک سری از ویژگی ها در شما غالب تر است. همه ما طیفی از همه تیپ های شخصیتی را داریم. مثلا در هر موقعیتی ممکن است یکی از ویژگی ها را داشته باشیم. اما یک تیپ شخصیتی در ما بیشتر وجود دارد و در موقعیت ها بیشتر خودش را نشان می دهد. بعضی از تیپ های شخصیتی بخاطر ویژگی های خاصی که دارند، ممکن است فرد را به دردسر بیاندازند. قطعا تغییر دادن شخصیت کار راحتی نیست، اما با تمرین و آگاهی پیدا کردن می توانید آن را تغییر دهید.

شخصیت چیست؟

شخصیت مجموعه ای از رفتارها و هیجانات فرد در مواجهه با موقعیت های مختلف است. عوامل بسیاری در شکل گیری شخصیت تاثیر دارد؛ مثل ژنتیک، عوامل محیطی و تربیت. هر کدام از ما با یک نسخه وراثتی منحصر به فرد متولد می شویم که شامل یک سری ویژگی هایی است که از والدین به ما می رسد. این ویژگی ها به صورت ذاتی در ما وجود دارد. تربیت و محیط زندگی نیز می تواند در شکل گیری شخصیت ما تاثیر بگذارد. در سال های اولیه زندگی ما، پایه و شخصیت هر فرد بنا گذاشته می شود. بخاطر همین است که روانشناسان تاکید می کنند دو سال اول زندگی کودک از مهم ترین سال های زندگی است که باید به آن توجه ویژه ای کرد. در جوانی شخصیت افراد شکل می گیرد و تقریبا تغییر دادن آن خیلی سخت امکان پذیر است.

تیپ شخصیتی کمال گرا

افراد دارای خصوصیت کمال گرایی بسیار آرمانگرا هستند. این ویژگی آنقدر این افراد را تحت تاثیر قرار می دهد که باعث می شود از ترس اینکه نتوانند کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهند اصلا سراغ آن کار نروند. افراد کمال گرا بسیارجدی، مسئول و منظم هستند. تمام اتفاقات برای آن ها با قانون همه یا هیچ است؛ صفر و صد. مثل دانش آموزی که فقط در برگه انتخاب رشته اش یک دانشگاه عالی را انتخاب می کند و حاضر نیست جز آن به چیز دیگری فکر کند. یا یک مربی که مساوی شدن تیمش را برابر با بدترین شکست می داند.

افراد با تیپ شخصیتی کمال گرا همیشه نگران و مضطرب می باشند. زیرا همیشه به دنبال بهترین بودن هستند. این افراد به شدت از دیگران انتقاد می کنند، اما خودشان تحمل این را ندارند تا کسی آن ها را مورد انتقاد قرار دهد. اگر احساس کنند کاری را که می خواهند انجام دهند شاید شکست بخورد یا در آن بهترین نمی شوند، متاسفانه به سراغ آن کار نمی روند. دانش آموزی که می ترسد نتواند تمام تمرین هایش را به خوبی حل کند، اصلا به سراغ آن ها نمی رود. زیرا می خواهد در همه چیز بهترین باشد. یا فردی که سال ها نویسنده است، اما مقالاتش را جایی ارائه نمی کند. زیرا اعتقاد دارد فقط باید در بهترین ژورنال چاپ شود. وجود این خصوصیات در این افراد که با ترس همراه است و در دراز مدت باعث استرس و نگرانی شدید می شود.

چگونه با تیپ شخصیتی کمال گرا برخورد کنیم؟ 

اگر در اطرافیان شما فردی با این خصوصیات وجود دارد، سعی کنید در حرف زدن با او خیلی دقت کنید. افراد کمال گرا خیلی نیازمند احترام و دیده شدن هستند و دوست دارند همیشه مورد تشویق و احترام قرار بگیرند. برای اینکه بتوانید به این افراد کمک کنید، به آن ها آگاهی دهید. سعی کنید زمانی که می خواهند کاری را انجام دهند و سخت گیرانه می خواهند آن کار را شروع کنند برایشان توضیح دهید که اولویت چه چیزی است و ممکن است هر کسی در کارهایش نقصی داشته باشد. پس بهتر است با آرامش کارهایشان را انجام دهند. اگر کارهای این افراد نیاز به انتقاد داشت، سعی کنید اول نقاط قوت و بعد نقاط ضعف آن ها را بگویید. از آن جایی که افراد با تیپ شخصیتی کمال گرا تفکر همه یا هیچ دارند و خیلی زود دست از کاری که احساس کنند منجر به ایده آل ترین حالت نمی شود می کشند، نیاز دارند تا فردی در کنار آن ها باشد که آن ها را تا انتها همراهی کند.

 

ادامه ی مطلب در سایت علی میرصادقی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

روزهای اول سال و ماه، شنبه‌ها، صبح هر روز و هر وقت دیگری که شوق و انگیزۀ شروعی تازه را ایجاد می‌کند بهانۀ خوبی برای آغاز رشد و تغییر است. چرا از این بهانه‌ برای رشد بیشتر خودمان بهره نگیریم؟

در این مطلب از کارهایی می‌گویم که خودم طی هر ماه، چند تای آن‌ها را به برنامۀ ثابت روزانه‌ام تبدیل می‌کنم. گفته‌اند برای شکل‎گیری یک عادت تازه ۳۰ روز تکرار منظم لازم است؛ این هم یک برهان نیمه‌ قاطع!

من به هر ایده و کار تازه‌ای یک ماه فرصت می‌دهم. اگر طی این یک ماه برایم مفید و کارساز بود، آن را به عادت همیشگی‌ام تبدیل می‌کنم.

شاید برخی از پیشنهادها می‌توانند برای شما هم مفید باشند:

۱

به ژورنال‌‌نویسی روزانه‌تان نظم بدهید

روزانه‌نویسی شخصی‌ترین نوع نوشتن است، و زمین بازی خوبی برای تکوین فردیت نویسنده.

شاید همیشه میلی و نیازی به روزانه‌نویسی حس نکنید. اما من بعد از چند سال روزانه‌نویسی به این نتیجه رسیده‌ام که هر روزی که از ژورنال روزانه‌ام فاصله می‌گیرم روزی هدر رفته است. انگار بدون نوشتن دانش و تجربۀ کسب شده در هر روز پایمال روزمرگی می‌شود.

روزانه‌نویسی یعنی نوشتن برای بهتر شدن.

از امروز سعی کنید هر طور شده اقلِ کم یک صفحۀ کامل در روز بنویسید.

 چند پیشنهاد کوچک:

هر روز در ژورنال شخصی‌تان بنویسید چه چیزهایی زیبایی دیدید، چه صداهای خوبی شنیدید، چه مزه‌های خوبی چشیدید، چه بوهای خوبی به مشامتان خورد و چه چیزهایی را لمس کردید.

بنویسید اهداف و اولویت‌های شما چیست.

بنویسید چه آدم‌هایی را دیدید و دربارۀ آن‌ها چه فکر می‌کنید.

بنویسید چه چیزهایی یادگرفتید؛ از کتاب‌ها و کلاس‌ها و اتفاقات روز.

بنویسید برای آینده چه برنامه‌هایی دارید.

مزخرف بنویسید! با نوشتن خودتان و دیگران را دست بیندازید و بخندید. فقط بنویسید.

دو مطلب مرتبط:

صفحات صبحگاهی

هزار کلمه

۲

تماس بگیرید

وقتی اینترنت را دچار اختلال می‌کنند، مجبوریم به پیامک و تماس تلفنی پناه ببریم.

اما گاهی همین اختلالات ما را با جنبۀ مثبت و ظرفیت‌های نادیدۀ برخی چیزها آشنا می‌کند.

مثلاً همین تلفن زدن. شبکه‌های اجتماعی سبب شده‌اند که به جای بسیاری از تماس‌های تلفنی، با فرستادن وویس و پیام متنی و چت کردن سروته اغلب چیزها را هم بیاوریم.

ما به شنیدن هم محتاجیم.

بر خلاف چت کردن، حین مکالمۀ تلفنی چیزهای کمی باعث حواس‌پرتی می‌شوند، جریان گفتگو پویاتر پیش‌ می‌رود و درک و تفاهم بیشتری صورت می‌گیرد.

البته باید هنر ظریف گوش سپردن را هم تمرین کرد.

 چند پیشنهاد کوچک:

وقتی می‌گویید: «سلام چطوری و حالت خوبه؟» واقعاً برای شنیدن جواب آن مکث کنید، این‌گونه حرف‌ها را از معنای خودشان تهی نکنیم.

کمی دقیق‌تر به حرف زدن خودتان و دیگران دقت کنید؛ ما سوال می‌پرسیم اما مجالی برای پاسخ فراهم نمی‌کنیم؛ برخی کلمات را  طوطی‌‎وار پشت هم قطار می‌کنیم و شهوت گفتن نمی‌گذارد لذت شنیدن را بچشیم.

به دیگران فرصت سخن گفتن و شنیده شدن بدهید.

اگر جداً به دوستان و اطرافیانتان اهمیت می‌دهید هر از گاهی تلفن را بردارید به آن‌ها زنگ بزنید.

حین بعضی از گفت‌وگوی‌های تلفنی یادداشت‌برداری کنید.

۳

پیگیری و سماجت خودتان را چند برابر کنید

به روابط خودم نگاه می‌کنم. بعضی از بهترین رابطه‌هایم را مدیون دوستان سمجم هستم. آن‌ها بعد از اینکه یکی دوبار پیام دادن و جواب نگرفتن، کماکان ادامه داده‌اند و پیگیری آن‌ها موجب شده تا در میان انبوه کارها و گرفتاری‌ها نیز فرصتی برای گفتگو و تعامل با آن‌ها دست‌وپا کنم.

البته نه که فکر کنید من موجود خاصی هستم و برای ارتباط با من باید سماجت ورزید! خیر، مطمئناً اینطور نیست.

من فقط خواستم این‌طرف ماجرا را نشان بدهم تا روشن‌تر شود که با سماجت است که شانس جدی‌گرفته‌شدن توسط دیگران را می‌یابیم.

از کودکی تا امروزم را که مرور می‌کنم به وضوح می‌بینم که میزان دستاوردهایم ربط مستقیمی با اندازۀ سریش بودنم داشته! هر جا که چسبندگی‌ام بیشتر شده، بهتر نتیجه گرفته‌ام.

سماجت فقط در رابطه با آدم‌های دیگر نیست. یادگیری مهارت هم سماجت می‌خواهد، هر کار جدی در هر زمینه‌ای پیگیری و مداومت می‌طلبد.

به نظرم یک شرط اصلی برای استخدام آدم‌ها برای شغل‌های مختلف می‌تواند میزان سماجت و قدرت پیگیری آن‌ها باشد.

سماجت یک مزیت رقابتی درخشان است.

شاید در این رابطه بد نباشد که کتاب کوچک «به سوی نه» را بخوانید. توی این کتاب داستان فروشنده‌هایی را می‌خوانیم که به جای بله، نه شنیدن را هدف خودشان قرار می‌دهند. به جای اینکه بگویند امروز تماس می‌گیرم تا از مشتری‌ها فلان تعداد بله بشنوم، آن‌ها عزم شنیدن فلان تعداد نه می‌کنند. یعنی هدف را می‌گذارند روی نه شنیدن و تو دل همین نه شنیدن‌ها به‌راحتی می‌فروشند. با همین تغییر نگاه زهر «نه» شنیدن گرفته می‌شود. ترسشان می‌ریزد و بدون هراس و طفره به کارشان می‌رسند.

 چند پیشنهاد کوچک:

با خودتان قرار بگذارید تا به سرانجام رسیدن هر کاری که به تماس با دیگران نیاز دارد دست از تماس و پیگیری نکشید.

به خودتان قول بدهید که این ماه تلاش می‌کنید از پیگیری و سماجت خجالت نکشید و حتی اگر دیگران به خاطر سماجت شما کلافه شدند و سرزنشتان کردند، شما به همین دلیل به خودتان افتخار کنید.

یادگیری یک مهارت تازه را آغاز کنید. اگر برایتان سخت بود سماجت کنید. به خودتان یادآوری کنید که من می‌خواهم هر طور شده پای یادگیری این مهارت بمانم.

۴

داستان کودک بخوانید

رفته بودم کتابفروشی، تو قفسه‌های بزرگسال کتابی نمانده بود که ندیده باشم. گفتم نگاهی به کتاب‌های کودک بیندازم. و بله چند دقیقه بعد با یک کیسۀ پر از کتب کودک و نوجوان زدم بیرون و عزم کردم دو سه روزی یکی از این کتاب‌ها را بخوانم.

خواندن ادبیات کودکان به چند دلیل مفید است: اولاً زبانی ساده و شیرین دارند و می‌توانند ما را به مطالعه علاقه‌مندتر کنند. ثانیاً درست است که ما جسماً بزرگسال محسوب می‌شویم اما این کتاب‌ها می‌توانند کودک درون ما را تغذیه کنند. ثالثاً مادۀ خام مناسبی برای گفت‌وگو با کودکان پیدا می‌کنیم. کودکان هنوز دچار گزند روزمرگی نشده‌اند و خلاقیت ناب آن‌ها می‌تواند چشم ما را زوایای بکرتر زندگی باز کند.

 چند پیشنهاد کوچک:

سری به کتابفروشی(در حال حاضر کتابفروشی‌های آنلاین!) بزنید و چند کتاب کودک تهیه کنید.

از هر کدام از کتاب‌ها که خوشتان آمد آن را دوسه بار بخوانید. چون حجم این کتاب‌ها اندک است مطالعۀ مجدد و مکرر آن‌ها زمان‌بر نیست.

سعی کنید هر قصه‌ای که می‌خوانید برای یک یا چند کودک تعریف کنید. بعد به دقت ببینید آیا آن‌ها در تمام لحظات قصه‌گویی به شما توجه می‌کنند یا نه، بی‌قرارند و حواسشان پرت می‌شود. اگر با وضعیت دوم مواجه شدید سعی کنید روی بیانتان کار کنید. تا حدی که بتوانید اغلب کودکان را پای قصه‌هایتان میخکوب کنید. (این یکی از بهترین تمرین‌های تقویت فن بیان هم هست.)

خودتان هم قصۀ کودک بنویسید.

۵

هر روز یک ویدیوی لایو ضبط کنید

یک روز قبل از اینکه بساط اینترنت و شبکه‌های اجتماعی برای مدتی طولانی برچیده شود، برنامه ریخته بودم تا بی‌وقفه روزی یک لایو بیست دقیقه‌ای توی اینستاگرام اجرا کنم. باری، نشد که بشود! البته به محض باز شدن شیر اینترنت، می‌پرم توی اینستا و لایوم را هوا می‌کنم.

اما چرا لایو؟ به خاطر اینکه:

اجرای ویدیوی زنده باعث می‌شود اعتماد به نفش و تسلط شما برای صحبت در جمع و سخنرانی و ارائه بیشتر بشود.

با اجرای لایو یکی از انواع موثر ارتباط با مخاطب را تجربه می‌کنید. با ارائۀ برنامۀ زنده تصویر روشن‌تری از شما در ذهن افراد نقش می‌بندند.

گزارش یادگیری را جدی بگیرید.

بهترین راه یادگرفتن یاد دادن است و شما با بیان آنچه در طول روز آموخته‌اید، هر برنامۀ لایو را به بهانه‌ای برای یادگیری خودتان و همینطور خلق مطالب مفید برای دیگران تبدیل می‌کنید.

 چند پیشنهاد کوچک:

سعی کنید محتوای برنامه را حول محور آموخته‌های روزانه‌تان تنظیم کنید.

کامنت‌ها را ببندید. بله، کامنت‌خوانی در میان اجرای لایو یا اجرای پرسش وپاسخ جالب و فریبنده است. اما این ذهن شما را از اصل کار منحرف می‌کند. شما می‌خواهید لایو ضبط کنید برای تمرین و رشد خودتان. پس عوامل حواس‌پرتی را حذف کنید.

بعد از ضبط لایو آن را ذخیره کنید تا طی ۲۴ ساعت در استوری‌تان قابل مشاهده باشد.

اگر از دیدن چهره و شنیدن صدای خودتان نفرت ندارید، سعی کنید بعد از اتمام ضبط، لایو خودتان را تماشا کنید. در این مرحله است که شما به نقص‌های خودتان پی می‌برید و می‌توانید در برنامه‌های بعدی آن‌ها را بهبود ببخشید.

۶

بترسید از تردیدهایی که انگیزه و انرژی ما را به باد می‌دهند!

چند وقت پیش در گردهمایی مدرس‌ها، از دکتر احمد حلت نکتۀ قابل تاملی شنیدم:

تردید نکنید، تردیدها به ما خیانت می‌کنند.

البته که شک و تردید، در زندگی فکری یک فیلسوف و روشنفکر خیلی هم مفید و اساسی است. البته ما که فیلسوف نیستیم، اما این توجیه خوبی نیست که هر شک و تردیدی را در خودمان بُکشیم و با یقینی ساده‌لوحانه به خودمان و دیگران آسیب بزنیم، و روزنۀ هر نوع فکر تازه‌ای را به روی خودمان ببندیم.

اینجا منظور تردیدهای مخربی است که در زندگی روزمره سد راه ما می‌شوند و ما را به بی‌عملی و ناامیدی سوق می‌دهند:

اینکه تردید کنیم استعداد نویسندگی داریم یا نه و همین مانع کار ما بشود، چنین تردیدی فقط مختل رشد ما است. این که دیگر تردید فلسفی و اندیشمندانه نیست.

اینکه به خاطر اوضاع بد اقتصاد دست از کار و تلاش و ساختن کسب‌وکار خودمان برداریم، یکی دیگر از همین تردیدهای مهلک است!

عملگرایی وقتی آغاز می‌شود که همۀ وجود ما سرشار از باور باشد. باور کنید که تردید‌ها به ما خیانت می‌کنند.

 چند پیشنهاد کوچک:

تردیدهایتان را بنویسید. بعد آن‌ها را پاره کنید و دور بیندازید.

در چه زمینه‌ای نیاز به باوری نیرومند دارید تا شما را به حرکت دربیاود؟ آن را به شکل زیر یا هر شکلی که روی شما موثر است بنویسید:

من یقین دارم که می‌توان …. را با قدرت و موفقیت انجام بدهم.

حالا دفترچه‌ای تهیه کنید، و طی این ماه، هر روز، قبل از هر کاری، ده بار پشت سر هم همین جمله را در یکی از صفحات دفترچه بنویسید. تا پایان ماه شما این باور را سیصد بار به صورت مکتوب تکرار کرده‌اید. این یعنی گامی در جهت تبدیل حرف به عمل.

 

ادامه ی مطلب در سایت شاهین کلانتری

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

خیرخواه دیگران هستم. غریبه‌ها را از خودم می‌دانم. ما انسان‌ها همگی یک نیروی واحد هستیم. خوبی به دیگران خوبی به خود ماست و بدی به دیگران نیز بدی به خودمان است. با این دیدگاه که خوبی و بدی به خودمان بازمی‌گردد سعی می‌کنم هرجایی هستم منشأ برکت و خیر باشم. مفید باشم و هرجایی بودم اثر مثبتی از خودم برجای بگذارم ولو با ریختن یک لیوان آب به‌پای بوته‌ای در بیابان.البته باید بگویم هرگز کار خیری را برای کسی بدون اینکه لذت ببرم انجام نمی دهم،یعنی کار خیری را از روی اکراه انجام نمی دهم که بعدا توقع تشکر یا جبران یا منتی بر او را در قلبم احساس کنم.

این مفهوم زمانی در جوانی در وجود من به‌طور عمیق شکل گرفت که رمان «دره جذامیان» اثر استاد میثاق امیر فجر را مطالعه کردم به شما نیز پیشنهاد می‌کنم این کتاب را حتماً مطالعه نمایید. جمله کلیدی آن کتاب این بود: «با مردم به رحمت رفتار کن»

از حضرت موسی(ع) نقل‌شده است ایشان از خداوند متعال سؤال می‌کند که اگر شما درروی زمین بودید بهترین کاری که انجام می‌دادید چه بود؟ خداوند می‌فرماید: من اگر روی زمین بودم بهترین کاری که انجام می‌دادم خدمت به مردم و گشودن گره‌های مردم بود.

 

حسن شیرمحمدی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

اسکندر،  یکی از نامدارترین و شناخته‌شده ترین مغزهای متفکر نظامی در تاریخ محسوب می‌شود. تنها ظرف 10 سال تمام جهان شناخته شده را فتح کرد و نسل آینده را به گونه‌ای تحت تأثیر قرار داد که تبعات آن امروزه نیز همچنان احساس می‌شود. اقداماتش بسیار جلوتر از زمان خودش بود به گونه‌ای که تدابیر و تاکتیکهایش هنوز در دانشکده‌های نظامی مدرن جهان آموزش داده می‌شوند.
اما این تدابیر و تاکتیکها و یا حتی سلاحهای پیشرفته اسکندر نبود  که دستاوردهای او را ممکن ساخت. بلکه، نبوغ واقعی اسکندر از درک عمیق این که چه چیزی مردان و زنان را به عمل وامی‌دارد نشأت می‌گرفت.
در ادامه؛ پنج اصل جنگ از رمان استیو پرسفیلد که در مورد زندگی اسکندر کبیر، فضائل جنگ نگاشته شده، آورده شده است. اگر شما این درسها را به همان شجاعت و شدتی که اسکندر را روانه‌ی سواحل رود فرات و جنگلهای هند کرد، اجرا کنید، این امکان وجود داردکه طعم شکوه و جلال بازاریابی نصیبتان شود.
" در میدان نبرد، جنگ رویدادی کاملاً احساسی است."
طرحهای بلندمدت استراتژیک، برنامه‌ریزیهای سالانه، و فرایندهای فرساینده هنگام مواجهه با یک جنگ واقعی، عملکرد خود را ازدست می دهند. و زمانی که اولین خون ریخته ‌شود، بی‌ارزش می‌شوند.
در واقع جنگها، همانند آنچه در بازاریابی نیز مصداق دارد، از طریق احساسات به پیروزی می‌انجامند. اصول جنگ و بازاریابی بیشتر از آن چیزی که تصور کنید به یکدیگر شباهت دارند. اگر خواهان موفقیت در بازاریابی هستید، همانند جنگ، می‌بایست نه تنها بر شمشیر (عمل) تسلط داشته باشید، بلکه می‌بایست بر قلب (احساسات) نیز تسلط داشته باشید. لذا سلاح بازاریابان و جنگ‌افزار ایشان نیروی عمل، دل‌افزار و قدرت عشق و عاطفه است. البته بازاریابی،جنگ ذهنیت است و نه جنگ محصول، پس ذهن و قلب بر هرچیز دیگری پیشی می گیرد.

"مزیت هیچ چیزی در جنگ، از سرعت بیشتر نیست."
همانگونه که اسکندر در رمان پرسفیلد به نام فضائل جنگ می‌گوید: "نیازی به ارتشهای بزرگ نیست. اندازه‌ی مطلوب سپاهیان جنگی، تعدادی است که می‌توانند از یک اردوگاه به اردوگاه دیگری بروند و ظرف یک روز بازگردند." با ارتشی که هیچ گاه بیش از 50هزار فرد نیرومند نمی‌شد، اسکندر کبیر ارتشهایی را که 10 و 20 برابر بزرگتر از آنها بودند شکست داد.
مزیت با تحرک همراه است. در جنگ، همانند بازاریابی، هرکسی که میدان نبرد را تعیین کند برنده است. اگر دشمن قصد داشته باشد که ارتش‌اش را به یک فضای باز بزرگ ببرد، اسکندر سریعتر به آنجا می‌رفت و توپهای جنگی‌اش را در گذرگاه کوه مستقر می‌کرد.و اگر بر فرض مثال، دشمن مناطق کوهستانی را برای بدست آوردن مزیت انتخاب کند، اسکندر او را در دشت متوقف می‌کرد.
سرعت، قابلیت تطبیق ایجاد می‌کند. و هنگامی که برنامه‌های بی نقص تبدیل به هرج‌ومرجهایی در گرد و غبار جنگ می‌شوند، قابلیت تطبیق، بر هر چیزی از جمله مزیت بزرگ‌بودن غلبه می‌کند.
در طول دهه‌های گذشته، عبارت "بیش از حد برای شکست بزرگ بودن" وارد گفتگوهای جهانی شد، عبارتی که در ستایش تاسیس شرکتهای بزرگ بکار می‌رفت. اما طولی نکشید که بعد از آن رکود بزرگ، اقتصاد را به زانو درآورد و قدرتهای بزرگ زیر بار سنگین خود متلاشی شدند. در واقع، "بیش از حد بزرگ بودن برای شکست خوردن" یعنی "بیش از حد بزرگ بودن برای پیروز شدن". از دیگر سو، "بیش از حد بزرگ بودن برای نوآوری"، "بیش از حد بزرگ بودن برای وفق پذیری" محسوب می‌شود.
همانگونه که اسکندر به اثبات رساند، می‌توان حتی به کمک 50هزار جنگاور که مشخصا برای انطباق با شرایط مختلف آموزش دیده‌اند و نیز انجام حملات پیشدستانه و سرعت عمل، بزرگ‌ترین ارتشهای جهان را نیز به زانو درآورد. 
ما به پیروزی در یک نقطه از جنگ نیاز داریم و آن نقطه سرنوشت است. آنچه برای پیروزی نیاز است نه قدرت زیاد، بلکه تمرکز فراوان است. به طور مثال در سازه‌های مهندسی و بویژه پلها تعدادی اتصالات اساسی وجود دارد که اگر تغییر داده شوند ساختار کلی پل تضعیف میشود و میتواند کاملا فرو بریزد.
به همین ترتیب، برنامه‌های بازاریابی شما نباید همه‌ی نبردها با همه‌ی رقبا را شکست دهد. محصول ارائه شده‌ی شما نمی‌بایست با هر ویژگی در بازار مطابقت کند.
مدیر دانای استارباکس، هاروارد شولتز، در سال 2008 غول قهوه را با گسترش نام تجاری احیا نکرد، بلکه توسط تمرکز دوباره‌ی شرکت بر روی اصول اولیه موفقیت، این کار را انجام داد.
تمرکز، قدرت است. اسکندر به دنبال از بین بردن ارتش‌ها نبود. در عوض، یکی از اهداف وی در تمامی جنگ‌ها، یافتن و از بین بردن پادشاه و وارد اغتشاش کردن دشمنانش بود. اسکندر اینگونه کمر امپراتوری باشکوه پارسیان و همه پادشاهی‌ها از مقدونیه تا افغانستان معاصر را شکست.


"همواره حمله کنید. حتی در حالت دفاع نیز حمله کنید."
 این شمشیر نیست که در جنگ کشنده است، بلکه بی‌تصمیمی و بی‌تفاوتی است. لحظه‌ای که شرکت شما به راحتی، پریشان شده و شالوده آن لرزان می‌شود، زمانی است که ضعیف شده است. برای پیروزی در جنگ، باید همیشه در حالت تهاجمی باقی ماند. غرق شدن در دام غرور و کوچک دیدن رقبا و نهایتاً به‌کارگیری استراتژیهای تدافعی تماماً مقدمه‌ی شکست و حذف هستند. در دنیای بی‌رحم و پیچیده‌ی رقابت که با عدم قطعیت و پیچیدگی روزافزون همراه است، فقط مدال طلا وجود دارد. به عبارتی شما یا برنده شده‌اید یا بازنده.
از خود بپرسید، آیا بازاریابی شما، رقبایتان را ناراحت می‌کند؟ آیا در بخش R&d شما بر روی نوآوریِ مخرب کار می‌شود؟
اگر عمل نمی‌کنید پس عکس‌العمل انجام می‌دهید. حال آنکه پیروزی از آن کنش‌گران است.


"قضاوت خود را برای خودمان نگهداریم."
 هرچند که اسکندر تمام شهرها را به منظور ایجاد سلطنتی تحت حاکمیت خود، با خاک یکسان کرد، اما در عین حال سخت‌ترین قضاوت خود را برای خودش و نیروهایش بکار می‌برد.
اسکندر  همیشه اولین فردی بود که صبح از جایش برمی‌خواست  و آخرین فردی بود که برای استراحت می‌رفت. وی همواره به پرهیز از لذایذ زودگذر شناخته شده بود، و رهبری سواره نظام ارتش‌اش را در تمامی جنگها برعهده داشت.


نظم و انضباط. پشتکار. شجاعت. اینها فضائل پیروزی در جنگ هستند.
این شمشیر دشمن نبود که اسکندر را می‌ترساند، بلکه ضعف خودش بود. هنگام مواجهه با رقابت شدید در بازارهای بی‌ثبات، به خاطر داشته باشید که تمام چیزی که برای پیروزی نیاز دارید در دستان خودتان است. رقابت، شما را مجبور به کنار گذاشتن یک تصمیم و یا دوری از یک مشکل نمی‌کند. این شما هستید که این کار را انجام می‌دهید.
همواره رونق و یا ورشکستگی اقتصادی، رقبای جدید و موانع پیش‌بینی نشده وجود دارند. در پایان شما می‌بایست اشک و عرق خود را بر روی چیزهایی که می‌توانید کنترل کنید متمرکز سازید.
اگر زندگی کوتاه، خشونت‌بار، و باشکوه اسکندر کبیر نکته‌ای به ما آموخت، آن نکته این است که کسانی که عمل می‌کنند و اهل اقدام هستند موفق می‌شوند. کسانی که وفق می‌یابند، فائق می‌آیند. و اینکه پیروز کسی است که ذهنها و قلبها را تسخیر می‌کند و تنها دشمنی که بین شما و شکوه عظمت بابل ایستاده است، خودتان هستید.

 

پرویز درگی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

تعریف من از تعهد این است:

اگر به هدفت نرسی یک نفر دستت را قطع می کند.

تعریف خشنی به نظر می رسد. راستش را بخواهید هست. این تعریف نتیجه چانه زدنها در سمینارهای مختلف است.

 من از این تعبیر استفاده نمی کنم مگر اینکه شخصی از کسی دیگر بخاطر چیزی شکوه کند آن هم وقتی که اگر خود فرد شاکی کمی تعهدش را بیشتر کند مساله حل می شود و نیازی به گله گذاری نیست.

بطور مثال زمانی در یک سمینار خانمی اصرار داشت که او در شرکتی که کار می کند همه کارها را انجام می دهد اما تمام کردن کار منوط به دریافت گزارشی است که از واحد دیگر شرکت باید برای او ارسال شود. این گزارش باید هر پنج شنبه به دست او برسد اما فرد مسئول ارسال گزارش تعلل می کند و این کار را به موقع انجام نمی دهد.

وقتی از او پرسیدم که وقتی گزارش دیر شد و به دستش نرسید چه کار می کند؟ گفت: «خوب من صبح روز جمعه به او زنگ می زنم و او را بخاطر نفرستادن گزارش حسابی سرزنش می کنم.»

این خانم از آن دسته افرادی بود که ترجیح می داد که برای انجام ندادن یک کار عذر و بهانه بیاورد تا اینکه کاری را تمام و کمال انجام دهد.

در اینجا من تعریفم از تعهد را آغاز کردم و از او پرسیدم: «اگر ساعت ۵:۰۱ دستت را بخاطر اینکه گزارش به دست تو نرسیده بود قطع می کردند چکار می کردی؟» رفتارش عوض شد. راه حلهای سریع و آتشی به نظرش رسید: «من می توانستم به او بگوئم که گزارش را چهارشنبه می خواهم.

 می توانستم کمی با او مهربانتر باشم.

 شاید پرس و جو می کردم که اگر قبل از ساعت  ۵ بعد از ظهر پنج شنبه فوت کرد چه کسی مسئول تمام کردن گزارش او در آن قسمت خواهد بود.

 در دفتر کارش به ملاقاتش می رفتم و حال بچه هایش را می پرسیدم.

 همچنین اطمیان حاصل می کردم که گزارشاتی را که باید برای من ارسال کند در یک گاو صندق ضد آتش نگهداری می کند.»

تعهد همین است

اگر چیزی را که گرو می گذارید به اندازه کافی بزرگ باشد رفتارتان تغییر می کند حتی اگر معنای این تغییر رفتار انجام کارهای بیشتر و برداشتن گامهای اضافی باشد.

حتی با آدمهای ناسازگار هم می توانید کار کنید و به آنچه که می خواهید برسید. فقط کافی است به رسیدن به نتیجه متعهد باشید.

 

به نقل از کتاب

 

محمدرضا حق پرست

  • حسین هرمس