روانشناسی و مدیریت

۷۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تیپ های شخصیتی

تا به حال به این موضوع  فکر کرده اید که چرا آدم ها در موقعیت های یکسان رفتارهای متفاوتی دارند؟ علت این موضوع به تفاوت شخصیت افراد با یکدیگر بر می گردد. همانطور که همه ما تفاوت هایی در ظاهرمان با یکدیگر داریم، تفاوت هایی نیز در شخصیت داریم. هر فردی دارای یکی از تیپ های شخصیتی می باشد. به نظر شما آیا نیازی هست که اصلا ما بدانیم که چه تیپ شخصیتی هستیم؟ یا اطرافیانمان چه تیپ شخصیتی دارند؟

شما اگر بدانید چه شخصیتی دارید می توانید از نقاط قوت و ضعف خودتان آگاهی پیدا کنید و اگر جایی نیاز به تغییر دارد آن را برطرف کنید یا مثلا شناخت تیپ های شخصیتی در بهبود روابط شما می تواند موثر باشد. روانشناسی شخصیت یکی از جذاب ترین رشته های روانشناسی است که تا امروز دانشمندان بسیاری نظریه های زیادی درباره آن داشته اند. آن ها افراد را از نظر شخصیت به تیپ های مختلفی دسته بندی کرده اند. تست های بسیاری برای تشخیص تیپ های شخصیتی وجود دارد. ما در این مقاله می خواهیم انواع تیپ های شخصیتی را بر اساس نظریه انیاگرام یا تیپ های نه گانه بررسی کنیم.

نظریه انیاگرام جزو نظریه های جدید روانشناسی می باشد که توسط جورجیوف مطرح شده است. در این تقسیم بندی انسان ها بر اساس نیازهای اصلی و انگیزه های درونی شان به 9 دسته تقسیم شده اند که می خواهیم به تفکیک این تیپ های شخصیتی بپردازیم. همه شما ممکن است بعد از خواندن ویژگی های هر تیپ شخصیتی احساس کنید همه این ویژگی ها را دارید اما یک سری از ویژگی ها در شما غالب تر است. همه ما طیفی از همه تیپ های شخصیتی را داریم. مثلا در هر موقعیتی ممکن است یکی از ویژگی ها را داشته باشیم. اما یک تیپ شخصیتی در ما بیشتر وجود دارد و در موقعیت ها بیشتر خودش را نشان می دهد. بعضی از تیپ های شخصیتی بخاطر ویژگی های خاصی که دارند، ممکن است فرد را به دردسر بیاندازند. قطعا تغییر دادن شخصیت کار راحتی نیست، اما با تمرین و آگاهی پیدا کردن می توانید آن را تغییر دهید.

شخصیت چیست؟

شخصیت مجموعه ای از رفتارها و هیجانات فرد در مواجهه با موقعیت های مختلف است. عوامل بسیاری در شکل گیری شخصیت تاثیر دارد؛ مثل ژنتیک، عوامل محیطی و تربیت. هر کدام از ما با یک نسخه وراثتی منحصر به فرد متولد می شویم که شامل یک سری ویژگی هایی است که از والدین به ما می رسد. این ویژگی ها به صورت ذاتی در ما وجود دارد. تربیت و محیط زندگی نیز می تواند در شکل گیری شخصیت ما تاثیر بگذارد. در سال های اولیه زندگی ما، پایه و شخصیت هر فرد بنا گذاشته می شود. بخاطر همین است که روانشناسان تاکید می کنند دو سال اول زندگی کودک از مهم ترین سال های زندگی است که باید به آن توجه ویژه ای کرد. در جوانی شخصیت افراد شکل می گیرد و تقریبا تغییر دادن آن خیلی سخت امکان پذیر است.

تیپ شخصیتی کمال گرا

افراد دارای خصوصیت کمال گرایی بسیار آرمانگرا هستند. این ویژگی آنقدر این افراد را تحت تاثیر قرار می دهد که باعث می شود از ترس اینکه نتوانند کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهند اصلا سراغ آن کار نروند. افراد کمال گرا بسیارجدی، مسئول و منظم هستند. تمام اتفاقات برای آن ها با قانون همه یا هیچ است؛ صفر و صد. مثل دانش آموزی که فقط در برگه انتخاب رشته اش یک دانشگاه عالی را انتخاب می کند و حاضر نیست جز آن به چیز دیگری فکر کند. یا یک مربی که مساوی شدن تیمش را برابر با بدترین شکست می داند.

افراد با تیپ شخصیتی کمال گرا همیشه نگران و مضطرب می باشند. زیرا همیشه به دنبال بهترین بودن هستند. این افراد به شدت از دیگران انتقاد می کنند، اما خودشان تحمل این را ندارند تا کسی آن ها را مورد انتقاد قرار دهد. اگر احساس کنند کاری را که می خواهند انجام دهند شاید شکست بخورد یا در آن بهترین نمی شوند، متاسفانه به سراغ آن کار نمی روند. دانش آموزی که می ترسد نتواند تمام تمرین هایش را به خوبی حل کند، اصلا به سراغ آن ها نمی رود. زیرا می خواهد در همه چیز بهترین باشد. یا فردی که سال ها نویسنده است، اما مقالاتش را جایی ارائه نمی کند. زیرا اعتقاد دارد فقط باید در بهترین ژورنال چاپ شود. وجود این خصوصیات در این افراد که با ترس همراه است و در دراز مدت باعث استرس و نگرانی شدید می شود.

چگونه با تیپ شخصیتی کمال گرا برخورد کنیم؟ 

اگر در اطرافیان شما فردی با این خصوصیات وجود دارد، سعی کنید در حرف زدن با او خیلی دقت کنید. افراد کمال گرا خیلی نیازمند احترام و دیده شدن هستند و دوست دارند همیشه مورد تشویق و احترام قرار بگیرند. برای اینکه بتوانید به این افراد کمک کنید، به آن ها آگاهی دهید. سعی کنید زمانی که می خواهند کاری را انجام دهند و سخت گیرانه می خواهند آن کار را شروع کنند برایشان توضیح دهید که اولویت چه چیزی است و ممکن است هر کسی در کارهایش نقصی داشته باشد. پس بهتر است با آرامش کارهایشان را انجام دهند. اگر کارهای این افراد نیاز به انتقاد داشت، سعی کنید اول نقاط قوت و بعد نقاط ضعف آن ها را بگویید. از آن جایی که افراد با تیپ شخصیتی کمال گرا تفکر همه یا هیچ دارند و خیلی زود دست از کاری که احساس کنند منجر به ایده آل ترین حالت نمی شود می کشند، نیاز دارند تا فردی در کنار آن ها باشد که آن ها را تا انتها همراهی کند.

 

ادامه ی مطلب در سایت علی میرصادقی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

روزهای اول سال و ماه، شنبه‌ها، صبح هر روز و هر وقت دیگری که شوق و انگیزۀ شروعی تازه را ایجاد می‌کند بهانۀ خوبی برای آغاز رشد و تغییر است. چرا از این بهانه‌ برای رشد بیشتر خودمان بهره نگیریم؟

در این مطلب از کارهایی می‌گویم که خودم طی هر ماه، چند تای آن‌ها را به برنامۀ ثابت روزانه‌ام تبدیل می‌کنم. گفته‌اند برای شکل‎گیری یک عادت تازه ۳۰ روز تکرار منظم لازم است؛ این هم یک برهان نیمه‌ قاطع!

من به هر ایده و کار تازه‌ای یک ماه فرصت می‌دهم. اگر طی این یک ماه برایم مفید و کارساز بود، آن را به عادت همیشگی‌ام تبدیل می‌کنم.

شاید برخی از پیشنهادها می‌توانند برای شما هم مفید باشند:

۱

به ژورنال‌‌نویسی روزانه‌تان نظم بدهید

روزانه‌نویسی شخصی‌ترین نوع نوشتن است، و زمین بازی خوبی برای تکوین فردیت نویسنده.

شاید همیشه میلی و نیازی به روزانه‌نویسی حس نکنید. اما من بعد از چند سال روزانه‌نویسی به این نتیجه رسیده‌ام که هر روزی که از ژورنال روزانه‌ام فاصله می‌گیرم روزی هدر رفته است. انگار بدون نوشتن دانش و تجربۀ کسب شده در هر روز پایمال روزمرگی می‌شود.

روزانه‌نویسی یعنی نوشتن برای بهتر شدن.

از امروز سعی کنید هر طور شده اقلِ کم یک صفحۀ کامل در روز بنویسید.

 چند پیشنهاد کوچک:

هر روز در ژورنال شخصی‌تان بنویسید چه چیزهایی زیبایی دیدید، چه صداهای خوبی شنیدید، چه مزه‌های خوبی چشیدید، چه بوهای خوبی به مشامتان خورد و چه چیزهایی را لمس کردید.

بنویسید اهداف و اولویت‌های شما چیست.

بنویسید چه آدم‌هایی را دیدید و دربارۀ آن‌ها چه فکر می‌کنید.

بنویسید چه چیزهایی یادگرفتید؛ از کتاب‌ها و کلاس‌ها و اتفاقات روز.

بنویسید برای آینده چه برنامه‌هایی دارید.

مزخرف بنویسید! با نوشتن خودتان و دیگران را دست بیندازید و بخندید. فقط بنویسید.

دو مطلب مرتبط:

صفحات صبحگاهی

هزار کلمه

۲

تماس بگیرید

وقتی اینترنت را دچار اختلال می‌کنند، مجبوریم به پیامک و تماس تلفنی پناه ببریم.

اما گاهی همین اختلالات ما را با جنبۀ مثبت و ظرفیت‌های نادیدۀ برخی چیزها آشنا می‌کند.

مثلاً همین تلفن زدن. شبکه‌های اجتماعی سبب شده‌اند که به جای بسیاری از تماس‌های تلفنی، با فرستادن وویس و پیام متنی و چت کردن سروته اغلب چیزها را هم بیاوریم.

ما به شنیدن هم محتاجیم.

بر خلاف چت کردن، حین مکالمۀ تلفنی چیزهای کمی باعث حواس‌پرتی می‌شوند، جریان گفتگو پویاتر پیش‌ می‌رود و درک و تفاهم بیشتری صورت می‌گیرد.

البته باید هنر ظریف گوش سپردن را هم تمرین کرد.

 چند پیشنهاد کوچک:

وقتی می‌گویید: «سلام چطوری و حالت خوبه؟» واقعاً برای شنیدن جواب آن مکث کنید، این‌گونه حرف‌ها را از معنای خودشان تهی نکنیم.

کمی دقیق‌تر به حرف زدن خودتان و دیگران دقت کنید؛ ما سوال می‌پرسیم اما مجالی برای پاسخ فراهم نمی‌کنیم؛ برخی کلمات را  طوطی‌‎وار پشت هم قطار می‌کنیم و شهوت گفتن نمی‌گذارد لذت شنیدن را بچشیم.

به دیگران فرصت سخن گفتن و شنیده شدن بدهید.

اگر جداً به دوستان و اطرافیانتان اهمیت می‌دهید هر از گاهی تلفن را بردارید به آن‌ها زنگ بزنید.

حین بعضی از گفت‌وگوی‌های تلفنی یادداشت‌برداری کنید.

۳

پیگیری و سماجت خودتان را چند برابر کنید

به روابط خودم نگاه می‌کنم. بعضی از بهترین رابطه‌هایم را مدیون دوستان سمجم هستم. آن‌ها بعد از اینکه یکی دوبار پیام دادن و جواب نگرفتن، کماکان ادامه داده‌اند و پیگیری آن‌ها موجب شده تا در میان انبوه کارها و گرفتاری‌ها نیز فرصتی برای گفتگو و تعامل با آن‌ها دست‌وپا کنم.

البته نه که فکر کنید من موجود خاصی هستم و برای ارتباط با من باید سماجت ورزید! خیر، مطمئناً اینطور نیست.

من فقط خواستم این‌طرف ماجرا را نشان بدهم تا روشن‌تر شود که با سماجت است که شانس جدی‌گرفته‌شدن توسط دیگران را می‌یابیم.

از کودکی تا امروزم را که مرور می‌کنم به وضوح می‌بینم که میزان دستاوردهایم ربط مستقیمی با اندازۀ سریش بودنم داشته! هر جا که چسبندگی‌ام بیشتر شده، بهتر نتیجه گرفته‌ام.

سماجت فقط در رابطه با آدم‌های دیگر نیست. یادگیری مهارت هم سماجت می‌خواهد، هر کار جدی در هر زمینه‌ای پیگیری و مداومت می‌طلبد.

به نظرم یک شرط اصلی برای استخدام آدم‌ها برای شغل‌های مختلف می‌تواند میزان سماجت و قدرت پیگیری آن‌ها باشد.

سماجت یک مزیت رقابتی درخشان است.

شاید در این رابطه بد نباشد که کتاب کوچک «به سوی نه» را بخوانید. توی این کتاب داستان فروشنده‌هایی را می‌خوانیم که به جای بله، نه شنیدن را هدف خودشان قرار می‌دهند. به جای اینکه بگویند امروز تماس می‌گیرم تا از مشتری‌ها فلان تعداد بله بشنوم، آن‌ها عزم شنیدن فلان تعداد نه می‌کنند. یعنی هدف را می‌گذارند روی نه شنیدن و تو دل همین نه شنیدن‌ها به‌راحتی می‌فروشند. با همین تغییر نگاه زهر «نه» شنیدن گرفته می‌شود. ترسشان می‌ریزد و بدون هراس و طفره به کارشان می‌رسند.

 چند پیشنهاد کوچک:

با خودتان قرار بگذارید تا به سرانجام رسیدن هر کاری که به تماس با دیگران نیاز دارد دست از تماس و پیگیری نکشید.

به خودتان قول بدهید که این ماه تلاش می‌کنید از پیگیری و سماجت خجالت نکشید و حتی اگر دیگران به خاطر سماجت شما کلافه شدند و سرزنشتان کردند، شما به همین دلیل به خودتان افتخار کنید.

یادگیری یک مهارت تازه را آغاز کنید. اگر برایتان سخت بود سماجت کنید. به خودتان یادآوری کنید که من می‌خواهم هر طور شده پای یادگیری این مهارت بمانم.

۴

داستان کودک بخوانید

رفته بودم کتابفروشی، تو قفسه‌های بزرگسال کتابی نمانده بود که ندیده باشم. گفتم نگاهی به کتاب‌های کودک بیندازم. و بله چند دقیقه بعد با یک کیسۀ پر از کتب کودک و نوجوان زدم بیرون و عزم کردم دو سه روزی یکی از این کتاب‌ها را بخوانم.

خواندن ادبیات کودکان به چند دلیل مفید است: اولاً زبانی ساده و شیرین دارند و می‌توانند ما را به مطالعه علاقه‌مندتر کنند. ثانیاً درست است که ما جسماً بزرگسال محسوب می‌شویم اما این کتاب‌ها می‌توانند کودک درون ما را تغذیه کنند. ثالثاً مادۀ خام مناسبی برای گفت‌وگو با کودکان پیدا می‌کنیم. کودکان هنوز دچار گزند روزمرگی نشده‌اند و خلاقیت ناب آن‌ها می‌تواند چشم ما را زوایای بکرتر زندگی باز کند.

 چند پیشنهاد کوچک:

سری به کتابفروشی(در حال حاضر کتابفروشی‌های آنلاین!) بزنید و چند کتاب کودک تهیه کنید.

از هر کدام از کتاب‌ها که خوشتان آمد آن را دوسه بار بخوانید. چون حجم این کتاب‌ها اندک است مطالعۀ مجدد و مکرر آن‌ها زمان‌بر نیست.

سعی کنید هر قصه‌ای که می‌خوانید برای یک یا چند کودک تعریف کنید. بعد به دقت ببینید آیا آن‌ها در تمام لحظات قصه‌گویی به شما توجه می‌کنند یا نه، بی‌قرارند و حواسشان پرت می‌شود. اگر با وضعیت دوم مواجه شدید سعی کنید روی بیانتان کار کنید. تا حدی که بتوانید اغلب کودکان را پای قصه‌هایتان میخکوب کنید. (این یکی از بهترین تمرین‌های تقویت فن بیان هم هست.)

خودتان هم قصۀ کودک بنویسید.

۵

هر روز یک ویدیوی لایو ضبط کنید

یک روز قبل از اینکه بساط اینترنت و شبکه‌های اجتماعی برای مدتی طولانی برچیده شود، برنامه ریخته بودم تا بی‌وقفه روزی یک لایو بیست دقیقه‌ای توی اینستاگرام اجرا کنم. باری، نشد که بشود! البته به محض باز شدن شیر اینترنت، می‌پرم توی اینستا و لایوم را هوا می‌کنم.

اما چرا لایو؟ به خاطر اینکه:

اجرای ویدیوی زنده باعث می‌شود اعتماد به نفش و تسلط شما برای صحبت در جمع و سخنرانی و ارائه بیشتر بشود.

با اجرای لایو یکی از انواع موثر ارتباط با مخاطب را تجربه می‌کنید. با ارائۀ برنامۀ زنده تصویر روشن‌تری از شما در ذهن افراد نقش می‌بندند.

گزارش یادگیری را جدی بگیرید.

بهترین راه یادگرفتن یاد دادن است و شما با بیان آنچه در طول روز آموخته‌اید، هر برنامۀ لایو را به بهانه‌ای برای یادگیری خودتان و همینطور خلق مطالب مفید برای دیگران تبدیل می‌کنید.

 چند پیشنهاد کوچک:

سعی کنید محتوای برنامه را حول محور آموخته‌های روزانه‌تان تنظیم کنید.

کامنت‌ها را ببندید. بله، کامنت‌خوانی در میان اجرای لایو یا اجرای پرسش وپاسخ جالب و فریبنده است. اما این ذهن شما را از اصل کار منحرف می‌کند. شما می‌خواهید لایو ضبط کنید برای تمرین و رشد خودتان. پس عوامل حواس‌پرتی را حذف کنید.

بعد از ضبط لایو آن را ذخیره کنید تا طی ۲۴ ساعت در استوری‌تان قابل مشاهده باشد.

اگر از دیدن چهره و شنیدن صدای خودتان نفرت ندارید، سعی کنید بعد از اتمام ضبط، لایو خودتان را تماشا کنید. در این مرحله است که شما به نقص‌های خودتان پی می‌برید و می‌توانید در برنامه‌های بعدی آن‌ها را بهبود ببخشید.

۶

بترسید از تردیدهایی که انگیزه و انرژی ما را به باد می‌دهند!

چند وقت پیش در گردهمایی مدرس‌ها، از دکتر احمد حلت نکتۀ قابل تاملی شنیدم:

تردید نکنید، تردیدها به ما خیانت می‌کنند.

البته که شک و تردید، در زندگی فکری یک فیلسوف و روشنفکر خیلی هم مفید و اساسی است. البته ما که فیلسوف نیستیم، اما این توجیه خوبی نیست که هر شک و تردیدی را در خودمان بُکشیم و با یقینی ساده‌لوحانه به خودمان و دیگران آسیب بزنیم، و روزنۀ هر نوع فکر تازه‌ای را به روی خودمان ببندیم.

اینجا منظور تردیدهای مخربی است که در زندگی روزمره سد راه ما می‌شوند و ما را به بی‌عملی و ناامیدی سوق می‌دهند:

اینکه تردید کنیم استعداد نویسندگی داریم یا نه و همین مانع کار ما بشود، چنین تردیدی فقط مختل رشد ما است. این که دیگر تردید فلسفی و اندیشمندانه نیست.

اینکه به خاطر اوضاع بد اقتصاد دست از کار و تلاش و ساختن کسب‌وکار خودمان برداریم، یکی دیگر از همین تردیدهای مهلک است!

عملگرایی وقتی آغاز می‌شود که همۀ وجود ما سرشار از باور باشد. باور کنید که تردید‌ها به ما خیانت می‌کنند.

 چند پیشنهاد کوچک:

تردیدهایتان را بنویسید. بعد آن‌ها را پاره کنید و دور بیندازید.

در چه زمینه‌ای نیاز به باوری نیرومند دارید تا شما را به حرکت دربیاود؟ آن را به شکل زیر یا هر شکلی که روی شما موثر است بنویسید:

من یقین دارم که می‌توان …. را با قدرت و موفقیت انجام بدهم.

حالا دفترچه‌ای تهیه کنید، و طی این ماه، هر روز، قبل از هر کاری، ده بار پشت سر هم همین جمله را در یکی از صفحات دفترچه بنویسید. تا پایان ماه شما این باور را سیصد بار به صورت مکتوب تکرار کرده‌اید. این یعنی گامی در جهت تبدیل حرف به عمل.

 

ادامه ی مطلب در سایت شاهین کلانتری

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

خیرخواه دیگران هستم. غریبه‌ها را از خودم می‌دانم. ما انسان‌ها همگی یک نیروی واحد هستیم. خوبی به دیگران خوبی به خود ماست و بدی به دیگران نیز بدی به خودمان است. با این دیدگاه که خوبی و بدی به خودمان بازمی‌گردد سعی می‌کنم هرجایی هستم منشأ برکت و خیر باشم. مفید باشم و هرجایی بودم اثر مثبتی از خودم برجای بگذارم ولو با ریختن یک لیوان آب به‌پای بوته‌ای در بیابان.البته باید بگویم هرگز کار خیری را برای کسی بدون اینکه لذت ببرم انجام نمی دهم،یعنی کار خیری را از روی اکراه انجام نمی دهم که بعدا توقع تشکر یا جبران یا منتی بر او را در قلبم احساس کنم.

این مفهوم زمانی در جوانی در وجود من به‌طور عمیق شکل گرفت که رمان «دره جذامیان» اثر استاد میثاق امیر فجر را مطالعه کردم به شما نیز پیشنهاد می‌کنم این کتاب را حتماً مطالعه نمایید. جمله کلیدی آن کتاب این بود: «با مردم به رحمت رفتار کن»

از حضرت موسی(ع) نقل‌شده است ایشان از خداوند متعال سؤال می‌کند که اگر شما درروی زمین بودید بهترین کاری که انجام می‌دادید چه بود؟ خداوند می‌فرماید: من اگر روی زمین بودم بهترین کاری که انجام می‌دادم خدمت به مردم و گشودن گره‌های مردم بود.

 

حسن شیرمحمدی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

اسکندر،  یکی از نامدارترین و شناخته‌شده ترین مغزهای متفکر نظامی در تاریخ محسوب می‌شود. تنها ظرف 10 سال تمام جهان شناخته شده را فتح کرد و نسل آینده را به گونه‌ای تحت تأثیر قرار داد که تبعات آن امروزه نیز همچنان احساس می‌شود. اقداماتش بسیار جلوتر از زمان خودش بود به گونه‌ای که تدابیر و تاکتیکهایش هنوز در دانشکده‌های نظامی مدرن جهان آموزش داده می‌شوند.
اما این تدابیر و تاکتیکها و یا حتی سلاحهای پیشرفته اسکندر نبود  که دستاوردهای او را ممکن ساخت. بلکه، نبوغ واقعی اسکندر از درک عمیق این که چه چیزی مردان و زنان را به عمل وامی‌دارد نشأت می‌گرفت.
در ادامه؛ پنج اصل جنگ از رمان استیو پرسفیلد که در مورد زندگی اسکندر کبیر، فضائل جنگ نگاشته شده، آورده شده است. اگر شما این درسها را به همان شجاعت و شدتی که اسکندر را روانه‌ی سواحل رود فرات و جنگلهای هند کرد، اجرا کنید، این امکان وجود داردکه طعم شکوه و جلال بازاریابی نصیبتان شود.
" در میدان نبرد، جنگ رویدادی کاملاً احساسی است."
طرحهای بلندمدت استراتژیک، برنامه‌ریزیهای سالانه، و فرایندهای فرساینده هنگام مواجهه با یک جنگ واقعی، عملکرد خود را ازدست می دهند. و زمانی که اولین خون ریخته ‌شود، بی‌ارزش می‌شوند.
در واقع جنگها، همانند آنچه در بازاریابی نیز مصداق دارد، از طریق احساسات به پیروزی می‌انجامند. اصول جنگ و بازاریابی بیشتر از آن چیزی که تصور کنید به یکدیگر شباهت دارند. اگر خواهان موفقیت در بازاریابی هستید، همانند جنگ، می‌بایست نه تنها بر شمشیر (عمل) تسلط داشته باشید، بلکه می‌بایست بر قلب (احساسات) نیز تسلط داشته باشید. لذا سلاح بازاریابان و جنگ‌افزار ایشان نیروی عمل، دل‌افزار و قدرت عشق و عاطفه است. البته بازاریابی،جنگ ذهنیت است و نه جنگ محصول، پس ذهن و قلب بر هرچیز دیگری پیشی می گیرد.

"مزیت هیچ چیزی در جنگ، از سرعت بیشتر نیست."
همانگونه که اسکندر در رمان پرسفیلد به نام فضائل جنگ می‌گوید: "نیازی به ارتشهای بزرگ نیست. اندازه‌ی مطلوب سپاهیان جنگی، تعدادی است که می‌توانند از یک اردوگاه به اردوگاه دیگری بروند و ظرف یک روز بازگردند." با ارتشی که هیچ گاه بیش از 50هزار فرد نیرومند نمی‌شد، اسکندر کبیر ارتشهایی را که 10 و 20 برابر بزرگتر از آنها بودند شکست داد.
مزیت با تحرک همراه است. در جنگ، همانند بازاریابی، هرکسی که میدان نبرد را تعیین کند برنده است. اگر دشمن قصد داشته باشد که ارتش‌اش را به یک فضای باز بزرگ ببرد، اسکندر سریعتر به آنجا می‌رفت و توپهای جنگی‌اش را در گذرگاه کوه مستقر می‌کرد.و اگر بر فرض مثال، دشمن مناطق کوهستانی را برای بدست آوردن مزیت انتخاب کند، اسکندر او را در دشت متوقف می‌کرد.
سرعت، قابلیت تطبیق ایجاد می‌کند. و هنگامی که برنامه‌های بی نقص تبدیل به هرج‌ومرجهایی در گرد و غبار جنگ می‌شوند، قابلیت تطبیق، بر هر چیزی از جمله مزیت بزرگ‌بودن غلبه می‌کند.
در طول دهه‌های گذشته، عبارت "بیش از حد برای شکست بزرگ بودن" وارد گفتگوهای جهانی شد، عبارتی که در ستایش تاسیس شرکتهای بزرگ بکار می‌رفت. اما طولی نکشید که بعد از آن رکود بزرگ، اقتصاد را به زانو درآورد و قدرتهای بزرگ زیر بار سنگین خود متلاشی شدند. در واقع، "بیش از حد بزرگ بودن برای شکست خوردن" یعنی "بیش از حد بزرگ بودن برای پیروز شدن". از دیگر سو، "بیش از حد بزرگ بودن برای نوآوری"، "بیش از حد بزرگ بودن برای وفق پذیری" محسوب می‌شود.
همانگونه که اسکندر به اثبات رساند، می‌توان حتی به کمک 50هزار جنگاور که مشخصا برای انطباق با شرایط مختلف آموزش دیده‌اند و نیز انجام حملات پیشدستانه و سرعت عمل، بزرگ‌ترین ارتشهای جهان را نیز به زانو درآورد. 
ما به پیروزی در یک نقطه از جنگ نیاز داریم و آن نقطه سرنوشت است. آنچه برای پیروزی نیاز است نه قدرت زیاد، بلکه تمرکز فراوان است. به طور مثال در سازه‌های مهندسی و بویژه پلها تعدادی اتصالات اساسی وجود دارد که اگر تغییر داده شوند ساختار کلی پل تضعیف میشود و میتواند کاملا فرو بریزد.
به همین ترتیب، برنامه‌های بازاریابی شما نباید همه‌ی نبردها با همه‌ی رقبا را شکست دهد. محصول ارائه شده‌ی شما نمی‌بایست با هر ویژگی در بازار مطابقت کند.
مدیر دانای استارباکس، هاروارد شولتز، در سال 2008 غول قهوه را با گسترش نام تجاری احیا نکرد، بلکه توسط تمرکز دوباره‌ی شرکت بر روی اصول اولیه موفقیت، این کار را انجام داد.
تمرکز، قدرت است. اسکندر به دنبال از بین بردن ارتش‌ها نبود. در عوض، یکی از اهداف وی در تمامی جنگ‌ها، یافتن و از بین بردن پادشاه و وارد اغتشاش کردن دشمنانش بود. اسکندر اینگونه کمر امپراتوری باشکوه پارسیان و همه پادشاهی‌ها از مقدونیه تا افغانستان معاصر را شکست.


"همواره حمله کنید. حتی در حالت دفاع نیز حمله کنید."
 این شمشیر نیست که در جنگ کشنده است، بلکه بی‌تصمیمی و بی‌تفاوتی است. لحظه‌ای که شرکت شما به راحتی، پریشان شده و شالوده آن لرزان می‌شود، زمانی است که ضعیف شده است. برای پیروزی در جنگ، باید همیشه در حالت تهاجمی باقی ماند. غرق شدن در دام غرور و کوچک دیدن رقبا و نهایتاً به‌کارگیری استراتژیهای تدافعی تماماً مقدمه‌ی شکست و حذف هستند. در دنیای بی‌رحم و پیچیده‌ی رقابت که با عدم قطعیت و پیچیدگی روزافزون همراه است، فقط مدال طلا وجود دارد. به عبارتی شما یا برنده شده‌اید یا بازنده.
از خود بپرسید، آیا بازاریابی شما، رقبایتان را ناراحت می‌کند؟ آیا در بخش R&d شما بر روی نوآوریِ مخرب کار می‌شود؟
اگر عمل نمی‌کنید پس عکس‌العمل انجام می‌دهید. حال آنکه پیروزی از آن کنش‌گران است.


"قضاوت خود را برای خودمان نگهداریم."
 هرچند که اسکندر تمام شهرها را به منظور ایجاد سلطنتی تحت حاکمیت خود، با خاک یکسان کرد، اما در عین حال سخت‌ترین قضاوت خود را برای خودش و نیروهایش بکار می‌برد.
اسکندر  همیشه اولین فردی بود که صبح از جایش برمی‌خواست  و آخرین فردی بود که برای استراحت می‌رفت. وی همواره به پرهیز از لذایذ زودگذر شناخته شده بود، و رهبری سواره نظام ارتش‌اش را در تمامی جنگها برعهده داشت.


نظم و انضباط. پشتکار. شجاعت. اینها فضائل پیروزی در جنگ هستند.
این شمشیر دشمن نبود که اسکندر را می‌ترساند، بلکه ضعف خودش بود. هنگام مواجهه با رقابت شدید در بازارهای بی‌ثبات، به خاطر داشته باشید که تمام چیزی که برای پیروزی نیاز دارید در دستان خودتان است. رقابت، شما را مجبور به کنار گذاشتن یک تصمیم و یا دوری از یک مشکل نمی‌کند. این شما هستید که این کار را انجام می‌دهید.
همواره رونق و یا ورشکستگی اقتصادی، رقبای جدید و موانع پیش‌بینی نشده وجود دارند. در پایان شما می‌بایست اشک و عرق خود را بر روی چیزهایی که می‌توانید کنترل کنید متمرکز سازید.
اگر زندگی کوتاه، خشونت‌بار، و باشکوه اسکندر کبیر نکته‌ای به ما آموخت، آن نکته این است که کسانی که عمل می‌کنند و اهل اقدام هستند موفق می‌شوند. کسانی که وفق می‌یابند، فائق می‌آیند. و اینکه پیروز کسی است که ذهنها و قلبها را تسخیر می‌کند و تنها دشمنی که بین شما و شکوه عظمت بابل ایستاده است، خودتان هستید.

 

پرویز درگی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

تعریف من از تعهد این است:

اگر به هدفت نرسی یک نفر دستت را قطع می کند.

تعریف خشنی به نظر می رسد. راستش را بخواهید هست. این تعریف نتیجه چانه زدنها در سمینارهای مختلف است.

 من از این تعبیر استفاده نمی کنم مگر اینکه شخصی از کسی دیگر بخاطر چیزی شکوه کند آن هم وقتی که اگر خود فرد شاکی کمی تعهدش را بیشتر کند مساله حل می شود و نیازی به گله گذاری نیست.

بطور مثال زمانی در یک سمینار خانمی اصرار داشت که او در شرکتی که کار می کند همه کارها را انجام می دهد اما تمام کردن کار منوط به دریافت گزارشی است که از واحد دیگر شرکت باید برای او ارسال شود. این گزارش باید هر پنج شنبه به دست او برسد اما فرد مسئول ارسال گزارش تعلل می کند و این کار را به موقع انجام نمی دهد.

وقتی از او پرسیدم که وقتی گزارش دیر شد و به دستش نرسید چه کار می کند؟ گفت: «خوب من صبح روز جمعه به او زنگ می زنم و او را بخاطر نفرستادن گزارش حسابی سرزنش می کنم.»

این خانم از آن دسته افرادی بود که ترجیح می داد که برای انجام ندادن یک کار عذر و بهانه بیاورد تا اینکه کاری را تمام و کمال انجام دهد.

در اینجا من تعریفم از تعهد را آغاز کردم و از او پرسیدم: «اگر ساعت ۵:۰۱ دستت را بخاطر اینکه گزارش به دست تو نرسیده بود قطع می کردند چکار می کردی؟» رفتارش عوض شد. راه حلهای سریع و آتشی به نظرش رسید: «من می توانستم به او بگوئم که گزارش را چهارشنبه می خواهم.

 می توانستم کمی با او مهربانتر باشم.

 شاید پرس و جو می کردم که اگر قبل از ساعت  ۵ بعد از ظهر پنج شنبه فوت کرد چه کسی مسئول تمام کردن گزارش او در آن قسمت خواهد بود.

 در دفتر کارش به ملاقاتش می رفتم و حال بچه هایش را می پرسیدم.

 همچنین اطمیان حاصل می کردم که گزارشاتی را که باید برای من ارسال کند در یک گاو صندق ضد آتش نگهداری می کند.»

تعهد همین است

اگر چیزی را که گرو می گذارید به اندازه کافی بزرگ باشد رفتارتان تغییر می کند حتی اگر معنای این تغییر رفتار انجام کارهای بیشتر و برداشتن گامهای اضافی باشد.

حتی با آدمهای ناسازگار هم می توانید کار کنید و به آنچه که می خواهید برسید. فقط کافی است به رسیدن به نتیجه متعهد باشید.

 

به نقل از کتاب

 

محمدرضا حق پرست

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

۱. می‌خواهی زندگی‌ات را پیش از مردن خوب تکان بدهی و اقل‌کم به بعضی رویاهایت برسی.
خب، حالا چه باید بکنی؟ شاید تو هم مثل خیلی‌ها یک، دو یا چند تا کار تازه را شروع کنی، پروژه‌های تازه بگیری و خلاصه عملیات زندگی‌تکانی را با بزرگ‌کردن سبد کارها و تنوع دادن به محتویات آن شروع کنی.
اما غالباً بعد از مدتی می‌بینی کماکان گرفتاری، حتی گرفتاری‌ات بیشتر هم شده؛ نه‌تنها قدمی به سمت رویاهای بزرگت برنداشته‌ای، که خودت را از دستیابی به آن‌ها دورتر هم می‌بینی.
شاید بهتر باشد به‌جای آغاز کارهای بیشتر، روی همین کار یا کارهایی که الان داری بیشتر کار کنی.

۲. ترکیب دو کار و علاقۀ مختلف هیچ بد نیست. و اصلاً یکی از راه‌های تمایز و موفقیت است. مثل ممکن است به یک رشتۀ هنری علاقه‌مند باشی و در کنار آن دنیای آموزش هم وسوسه‌ات کند.
روی کاغذ همه چیز درست است، هم می‌توانی کار هنری‌ات را بکنی، هم معلم خوبی باشی. اما مسئله این است که اغلب اوقات هم از این می‌مانی و هم آن. باید ببینی چطور می‌توانی هم با این بمانی و هم آن!
شاید باید خیلی چیزهای اضافه را سختگیرانه از زندگی‌ات بیرون بریزی.

۳. بفرما، دو دقیقه رفتم ریشم را بزنم بیایم بهتر بنویسم، دوباره عدل زدم همان جای زخم قبلی را بریدم. حواسم بود که اصلاً ژیلت را به آن سمت نبرم، اما یک لحظه ذهنم رفت پیش همین تلگرامات که مثلاً ایده پیدا کنم برای نوشتن، که دوباره تیغ را کشیدم روی زخم قبلی و خون فواره! زد. اصلاً زندگی هم همین است، تصمیم می‌گیری خیلی اشتباه‌ها را دوباره تکرار نکنی، اما همینکه حواست پرت شد، دوباره می‌افتی به دور باطل تکرار اشتباهات قبلی.
دیدی؟ خواستم از ریش تراشیدن خودم ایده بیرون بکشم. مگر سامرست موام نگفته بود که در هر بار تراشیدن ریش فلسفه‌ای نهفته است. خب، این هم فلسفیدن من بود دیگر. ارواح مشکم!

۴. ظاهراً نوشتن، از انگشت در بینی گرداندن هم راحت‌تر است. اما همینکه شروع کنی به روزانه‌نویسی و بخواهی دو تا جملۀ ساده را به هم بچسبانی و منتشر کنی، می‌بینی خیر، این انگشت به این راحتی‌ها توی آن بینی نمی‌چرخد.
خلاصه اگر نوشتن سخت است، نگران نشو، به خاطر این نیست که تو مایه و استعدادش را نداری. مشقت در ذات این کار است. اما مرارت خالی از بهره‌ای نیست.

۵. امروز دو سه تا دفتر شعر خواندم. که یکی‌ش بیشتر درگیرم کرد. زبان‌ورزی و استعاره‌بازی نویسنده از سر ذوق و مهارت بود. دستت رسید بخوانش: گیومه‌های سرگردان از علیرضا عامری.
یکی از شعرها:
همین که هستی خوب است
چرا که تمنای طناب را به تاخیر می‌اندازد
و صبحانۀ نو پهن می‌کند
برای توان دوبارۀ سرودن
در تنی تنها.

 

شاهین کلانتری

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

تحقیقات نشان می‌دهد انسان‌ها روزانه بیش از ۵۰.۰۰۰ فکر در سرشان دارند. این الگوهای فکری اگر به‌کرات تکرار شوند و مغزمان نیز شواهدی برای آن‌ها پیدا کند تبدیل به باور می‌شوند. باور یک الگوی فکری بسیار تکرارشونده است که ثبات بیشتری دارد و به تصمیمات و رفتارهای ما جهت می‌دهد.به زبان ساده باور یعنی اصولی را در زندگی قبول داشته باشی و باور کنی که اینها اصول تغییر ناپذیر زندگی هستند چیزهایی که اگر تمام دنیا به هم ریخت بدانی آنها هنوز محکم و پابرجا هستند. ایمان داشتن به یک الگوی فکری، یک مرحله بالاتر از باور است و جایگاه حمایتی بسیار قوی و محکمی در ذهن ما دارد.

سه فرد مختلف یک جمله یکسان را بیان می‌کنند مثلاً می‌گویند: “دروغ بد است و دروغ‌گو دشمن خداوند است.” نفر اول به‌عنوان یک ایده و یک جمله زیبا و یک نظر آن را بیان می‌کند. نفر دوم به‌عنوان باور عمیق این جمله را بیان می‌کند و نفر سوم به این جمله ایمان دارد، همان‌طور که به زنده‌بودن خودش ایمان دارد. تفاوت بسیاری در عملکرد این سه نفر و تصمیمات آن‌ها وجود دارد. نفر اول در موقعیت‌های مختلف اگر لازم شود دروغ می‌گوید. نفر دوم ممکن است در تمام طول زندگی‌اش کمتر از انگشتان دست دروغ بگوید و شاید هم نگوید اما نفر سوم اگر جانش به خطر بیفتد نیز دروغ نخواهد گفت.

سه فرد مختلف می‌گویند «ورزش کردن برای سلامتی خوب است» کدامشان این جمله را باور دارند؟ آن‌هایی که ورزش می‌کنند؛ یعنی عمل شما نشان‌دهنده باور شماست و تنها معیار چیزی است که شما انجام می‌دهید نه چیزی که شما می‌گویید.

بگذارید رک برایتان بگویم: تمام زندگی شما را باورهای شما می‌سازند. وضعیت سلامت جسمی و روحی شما، درآمد شما، ارتباطات شما، معنویت شما و خلاصه تمام زندگی‌تان از باورهایتان آب می‌خورد. باورهای شما نتایج زندگی شما را خلق می‌کنند و خبر بد اینکه بسیاری از مردم اصلاً درباره باورهای خود فکر هم نمی‌کنند چه رسد به اینکه بخواهند آن‌ها را تغییر دهند.متاسفم بگویم که سهم باورها در زندگی انسانها هر لحظه کمتر و کمتر می شود.متاسفم بگویم که هر کس باوری پیدا می کند قبل از آنکه بر اساس آن باور زندگی کند به موعظه باورهایش می پردازد.گویی راه عمل به باورها بسیار وهم انگیز و ترسناک است که اگر همراهانی نیابند به تنهایی جرات پیمودن آن را ندارند.

باور نباید به سلیقه تبدیل شود،نباید به گزاره هایی قابل بحث تبدیل شود باور نباید قابل تردید باشد.امروزه باور نداشتن به هیچ چیز از باور داشتن به هر چیزی خطرناک تر است.

تردید تو را به نشستن و فکر کردن وا می دارد و باورها به ایستادن و عمل کردن.

پیشنهاد می‌کنم به باورهای خود بیندیشید. بسیاری از افراد لباس‌های ده سال قبل خود را نمی‌پوشند اما متأسفانه با باورهای صدسال قبل زندگی می‌کنند. باورهای پوسیده‌ای که موفقیت و خوشبختی و آرامش را از آن‌ها می‌گیرد. شما چه باوری درباره پول‌دارید؟ چه باوری درباره خداوند دارید؟ چه باوری درباره خودتان دارید؟ چه باوری درباره موفقیت دارید؟ لطفاً باورهایتان را یادداشت کنید. باوری را انتخاب کنید که به شما نیرو و توان و امید بدهد. باوری که شما را قدرتمند کند نه ضعیف. باوری که شما را به حرکت و رشد و سکون وا بدارد نه به رکود و خمودگی.نکته بسیار مهم این است که باورها هیچ کدام درست یا نادرست نیستند بلکه اگر هر کدام از آنها را درست فرض کنیم برایمان منافع و هزینه ای دارند.این به این معنیست که آنها به خودی خود اصالت ندارند بلکه درست مانند یک ابزار می باشند که مناسب بودن یا نبودنشان بسته به هدف معنا پیدا می کند.انسان منطقی می داند که نه چکش بهتر است و نه انبردست.او از خود می پرسد این ابزار برای چه هدف و چه منظوری مناسب است؟ برای انتخاب باورهایمان ابتدا باید از خود بپرسیم هدف مان چیست؟ و بعد ببینیم آیا این باورها ما را به آن هدفمان می رسانند؟ آیا من آرامش می خواهم،آسایش می خواهم،رفاه می خواهم،خدمت به خلق خدا را می خواهم،شهرت می خواهم،احساس مفید بودن می خواهم؟خیلی ساده لوحانه است که بگوییم همه اش خوب است.باید آنها را دو به دو مقایسه کنیم و یکی را خط بزنیم.آن قدر این بازی را ادامه بدهیم تا بتوانیم بر اساس ارزش های ذهنی مان آنها را به ترتیب اولویت مرتب کنیم.حالا دقیق تر می توان گفت که کدام باورها می تواند برای رسیدن به هدف هایمان مفید و مناسب تر باشد.

باورهای ما از کجا می‌آیند؟ از والدین، مذهب، معلمان، دوستان و نزدیکان، رادیو و تلویزیون، فرهنگ و جامعه و …مراقب ورودی‌های ذهن خود باشید. دلم نمی‌خواهد این قسمت را بیشتر توضیح دهم چون خطر سانسور توسط ناظر محترم ارشاد هست (!)

تمرین: ۷ مورد از باورهای سازنده و مثبت خود را نام ببرید مثلا:

  • من دست به هر کاری بزنم موفق می‌شوم.
  • فرصت‌ها و موقعیت‌ها را در هر جا می‌توان یافت.
  • من قابلیت و استعداد موفق شدن رادارم.
  • دنیا پر از فراوانی است.
  • در دل هر سختی و مصیبتی می‌توان میوه‌های مطلوبی به دست آورد.
  • همانا با هر سختی آسانی است.
  • خداوند با همه هستی‌اش پشتیبان من است.

۷ مورد از باورهای منفی و محدودکننده خود را نام ببرید مثلا:

  • سنگ بزرگ نشانه نزدنه
  • پول ایمان را از بین می‌برد.
  • من به‌اندازه کافی لایق و باهوش نیستم.
  • پاتو اندازه گلیمت دراز کن.
  • شغل دولتی پیدا کن با کارآفرینی زمین می‌خوری.
  • خدا خواسته ما بی‌پول باشیم.
  • فقط از راه درس و تحصیل می‌شود موفق شد.

جایگزینی باورهای مثبت با منفی

  • من نمی‌توانم این کار را انجام دهم= من می‌خواهم این کار را انجام بدهم.
  • سعی خودمو می‌کنم ولی فکر نمی‌کنم بشود= انجامش می‌دهم و مطمئنم می‌شود.
  • من آمادگی ندارم=من در حال آماده شدن هستم.
  • نمی‌توانم=نمی‌خواهم. اگر بخواهم می‌توانم.
  • تقصیر من نبود= من کاملاً مسئولم.
  • این‌یک مشکل است=این‌یک فرصت است.
  • امیدوارم=ایمان‌دارم.
  • کاش=دفعه بعد.
  • وحشتناکه= تجربه آموزنده آیه.

حسن شیرمحمدی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

اثر بومرنگ که از آن با عنوان عمل وارونه نیز نام برده می‌شود، در بحث مدیریت کارکنان به راهبرد یک شرکت در بازگرداندن نیروهایی که سازمان را ترک کرده‌اند، اشاره دارد. نام این اثر از بومرنگ گرفته شده است، چوب خمیده‌ای که پس از پرت شدن به سوی پرتاب‌کننده باز می‌گردد. بنابراین منظور ما از بومرنگ در اینجا کارمندانی هستند که به هر دلیل سازمان خود را ترک کرده‌اند و اکنون قصد دارند به محل کار قبلی بازگردند یا سازمان قصد دارد که بار دیگر باب همکاری با آنها را بگشاید.

در گذشته شرکتها ترجیح می‌دادند فردی را که سازمان را ترک کرده دیگر دعوت به همکاری نکنند. اما امروزه این روند به صورت کلی تغییر کرده است و داده‌های منتشر شده نشان می‌دهد که روند استخدام مجدد کارمندان قبلی به سرعت در شرکتهای مختلف در حال افزایش است. برای مثال مطالعه‌ای که اخیراً توسط موسسه ورک فورس (Workforce) انجام شده و در آن بیش از 1800 مدیر منابع انسانی حضور یافته‌اند، نتایج جالبی را در پی داشته است:

·        نزدیک 76 درصد مدیران منابع انسانی عنوان کردند که نگرش مثبتی نسبت به بازگشت بومرنگ‌ها به شرکت دارند.

·        حدود یک‌سوم از مدیران منابع انسانی مهم مزیت بازگشت بومرنگ‌ها را آشنایی آنها با فرهنگ سازمان می‌دانستند درحالیکه یک سوم دیگر معتقد بودند بهترین مزیت عدم نیاز به آموزش است.

·        بیش از هشتاد درصد از مدیران منابع انسانی عنوان کردند که ورود بومرنگها باعث کاهش خروجی‌های سازمان شده است.

مزایای استخدام مجدد کارمندان قدیمی

1.      فاز شناخت به سرعت طی می‌شود. کارمندی که پیش از این در سازمان شما کار می‌کرده به خوبی با فرایندهای سازمان آشنا است. شما هم به خوبی از استعدادها و توانایی‌های وی آگاهی دارید بنابراین فاز شناخت کاری که به زمان و هزینه زیادی نیاز دارد، تقریباً حذف می‌گردد و فرد سریع‌تر می‌تواند خود را به مرحله بهره‌وری کاری برساند. از طرف دیگر، هم مدیریت و هم نیرو با روحیات یکدیگر کاملاً آشنا هستند و این بدین معنی نیست که فاز شناخت روانی نیز قبلاً انجام شده است و سازمان می‌تواند به راحتی و بدون متحمل شدن هیچ هزینه‌‌ای این مرحله را نیز پشت سر گذارد.

2.      خوبها باز می‌گردند. شما به عنوان یک مدیر همیشه یه دنبال نیروهای طلایی یا نقره‌ای هستید و هیچ وقت تمایلی ندارید که نیروهای متوسط و ضعیف را به سازمان خود بازگردانید. به عبارت دیگر، شما فردی را به سازمان خود بازمی‌گردانید که قبلاً از عملکرد وی رضایت داشته‌اید. این فرایند به صورت خودکار، به افزایش تعداد منابع انسانی شایسته کمک می‌کند.

3.      بومرنگ تجربیات و مهارتهای جدیدی با خود می‌آورد. بدون تردید نیرویی که زمانی را خارج از سازمان شما گذرانده، مهارتهای جدیدی به دست آورده که حال می‌تواند در جهت پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. در برخی از موارد، این افراد حتی با خود مشتریان جدیدی را برای سازمان می‌آورند.

4.      بومرنگ‌ها به محیط کار اعتبار می‌بخشند. با بازگشت نیروی قبلی به محیط کار، این پیام به سایر نیروها منتقل می‌گردد که محل کار من از ارزش و اعتبار بالایی برخوردار است که یک نیروی قابل آن را به رقبا ترجیح داده و بار دیگر در آن قدم گذاشته است. در نهایت، بازگشت بومرنگ‌ها باعث افزایش روحیه کارکنان و حس تعلق خاطر آنها به سازمان می‌گردد.

5.      ریسک‌های مرتبط با استخدام پایین می‌آیند. هر زمان که شما نیروی جدیدی را وارد سازمان خود می‌کنید، ریسک بالایی را می‌پذیرید. از همان مرحله آموزش که ممکن است فرد نیمه‌کاره آن را رها کند و هزینه زیادی را به سازمان شما تحمیل کند تا زمانی که فرد وارد سازمان می‌شود ولی ممکن است کیفیت موردنظر شما را نداشته‌ باشد تا حتی مسائل مربوط به امنیت اموال و اطلاعات، افراد جدید همواره درصد بالایی از ریسک را با خود به همراه می‌آورند. این ریسک‌ها در مورد کارمند جدید وجود ندارد چون شما با دانش، صداقت و درستی او آشنا هستید.

6.      ماندگاری و وفاداری بومرنگ‎ها بیشتر است. بِرَد هریس استاد دانشگاه ایلینوی امریکا در تحقیقی به این نتیجه رسیده است که میزان ماندگاری افرادی که سازمان را ترک کرده و دوباره به آن بازمی‌گردند، نسبت به سایر کارکنان بسیار بالاتر است. این افراد با شناخت قبلی به سازمان می‌آیند و از شرایط و انتظارات آن به خوبی آگاهند.

با توجه به این نکات لازم است راهبرد ما در قطع همکاری با نیروها به ویژه نیروهای طلایی و نقره‌ای به گونه‌ای باشد که امکان همکاری در آینده باز بماند. برخی از شرکت‌های پیشرو مانند اپل، باشگاههایی مجازی با عنوان باشگاه قدیمی‌ها به وجود آورده‌اند که افرادی که سازمان را به هر دلیلی ترک کرده‌اند در آن عضویت دارند و این باعث می‌شود ارتباط آنها با سازمان قطع نشود. 

 

پرویز درگی

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

بازاریابان در سراسر دنیا پولهای هنگفتی بابت پاسخ به این سوال که به چه عللی مردم کالا یا خدمات آنها را مصرف می کنند، هزینه می کنند.

البته در اینجا در پی آن نیستیم که به این سوال جوابی خاص بدهیم. هدف ما ارائه یک فهرست کلی است شاید بدینوسیله بتوانیم به شما کمک کنیم که دلیل خرید محصول یا خدمات خود را پیدا کنید؟

دلایل خرید را می توانیم به صورت زیر طبقه بندی کنیم:

  • ضروری: گاهی از اوقات خرید ها ضروری هستند مانند خرید دارو.
  • غیر ضروری: اما گاهی نیاز خریدها ضرورتی ندارد.
  • منطقی: گاهی از اوقات خریدها بر اساس منطق و تصمیم عقلائی انجام می شود.
  • غیر منطقی: گاهی نیز خریدها به دلایل احمقانه و پوچ انجام می شود.
  • آگاهانه: گاهی از اوقات خریدها بر اساس تحقیق انجام می شود و خریدار قبل از خرید بررسی هائی را به عمل می آورد.
  • هیجانی: گاهی از اوقات هم خرید بر اساس احساسات و هیجانات صورت می گیرد
  • بر اساس نیاز: گاهی خرید نیازی را بر طرف می کند.
  • بر اساس خواسته: گاهی نیز خرید خواسته و تمایل درونی را ارضا می کند.

از منظری دیگر مردم خرید می کنند:

برای افزایش

  • فروش
  • سود
  • رضایت
  • اعتماد به نفس
  • آسایش
  • لذت
  • تولید

برای محافظت از

  • خود
  • سرمایه گذاری
  • کارکنان
  • دارائی ها
  • پول
  • خانواده

برای ایجاد

  • درآمد
  • رضایت مشتری
  • تاثیر خوب بر دیگران

برای بهبود

  • ارتباط با مشتری
  • ارتباط با کارکنان
  • تصویر ذهنی
  • موقعیت
  • درآمد
  • عملکرد

برای کاهش

  • ریسک
  • هزینه
  • رقابت
  • نگرانی
  • مشکل

برای صرفه جوئی در

  • وقت
  • پول
  • انرژی
  • فضای مورد نیاز

برای نشان دادن ثروت:

  • چشم و همچشمی: خریدهای مسرفانه برای نمایش ثروت، در این موارد محصولات گرانتر ارجحیت دارند.
  • افاده فروشی: خرید چیزی که منحصر به فرد و تک است. مانند تابلوی یک نقاش مشهور
  • پیروی از مد: خرید چیزی که مطلوب همگان است

همچنین  دلایل مردم برای خرید را در سه طبقه می توان بررسی کرد:

  • اقتصادی: خرید برای ارتقای سبک زندگی یا ارضای دو طبقه اول نیازهای هرم مازلو یعنی نیازهای فیزیولوژیک و نیازهای ایمنی انجام می شود
  • روانشناختی: در این دسته تعامل انسانها با محیط و تاثیر آن بر خرید مورد بررسی قرار می گیرد. از این منظر محصولات برای ارتقای سطح رفاه و سلامت خریداری می شود مثلا خرید دستگاه تصفیه آب یا مبلمان
  • جامعه شناختی: مطالعه افکار، احساسات و رفتارها در تعامل یک گروه بخصوص در موقعیتهای اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد. افراد علاقه دارند که توسط دوستان و آشنایان پذیرفته شوند و به همین دلیل تمایل دارند که محصولاتی را مصرف کنند که اطرافیان و یا گروههائی که به آنها تعلق دارند مصرف می کنند.

 

محمدرضا حق پرست

  • حسین هرمس
  • ۰
  • ۰

با خودم گفتم بد نیست به سبک پاراگراف فارسی متمم، چند جمله از کتاب چنین گفت زرتشت را در این‌جا نقل کنم. بخشی که به خواب راحت شبانه می‌پردازد. نیچه در این بخش، از فرزانه‌ای حرف می‌زند که به مردم توصیه می‌کند تمام جنبه‌های زندگی خود را چنان بچینند که بتوانند آسوده بخوابند. و البته در پایان، حرف این فرزانه را نقد می‌کند و می‌گوید که چنین نگرشی، وقتی مفید است که برای زندگی معنایی قائل نباشیم:

***

زرتشت وصف فرزانه‌ای را شنید که از خواب و فضیلت نیکو سخن می‌گفت و بدان خاطر بسیار پاس داشته می‌شد و پاداش می‌گرفت و جوانان همه پای کرسیِ آموزش‌اش می‌نشستند. زرتشت به سراغ او رفت و با جوانان همه در پایِ کرسی‌اش نشست. و فرزانه چنین گفت:

حرمت و شرم در پیشگاهِ خواب! این است سَرِ کارها! از بدخوابان و شب‌زنده‌داران بپرهیزید!

خفتن هنری کوچک نیست: برای آن سراسر روز بیدار می‌باید بود.

روزانه می‌باید ده بار بر خود چیره شوید. زیرا این کار خوب خسته می‌کند.

… دیگر بار می‌باید ده بار با خود آشتی کنید. زیرا چیرگی مایه‌ی تلخ‌کامی است و هر که با خود آشتی نکرده باشد بد می‌خوابد.

روزانه باید ده حقیقت را بیابید. وگرنه شبانگاه نیز هنوز در جستجوی حقیقت خواهید بود و روان‌تان گرسنه خواهد ماند.

روزانه می‌باید ده بار بخندید و شادی کنید. وگرنه معده‌ی شما، این پدر رنج، شب‌هنگام شما را خواهد آزرد.

… صلح با خدا و همسایه: خواب خوش چنین می‌طلبد. و نیز صلح با شیطان همسایه! تا شبانگاه به سراغ‌ات نیاید!

احترام به اولیای امور و اطاعت از ایشان. حتّا احترام به اولیای کژ-و-کوژ! خواب خوش چنین می‌خواد. من چه توانم کرد که قدرت دوست دارد کژ-و-کوژ راه رود؟

… نه سرفرازی‌های بسیار می‌خواهم و نه گنجینه‌های بزرگ، که صفرا‌انگیزند. اما بی نامی نیک و گنجینه‌ای کوچک نیز آسوده نتوان خفت.

… [شب] می‌اندیشم که سراسرِ روز در چه کار بوده‌ام و چه اندیشیده‌ام. و شکیبا چون گاو، نشخوارکنان از خود می‌پرسم: و اما ده چیرگی‌ات چه بوده است؟ و چه بوده است ده آشتی و ده حقیقت و ده خنده‌ای که دل از آن شاد بوده است؟

هم‌چنان که در این‌ها فرو می‌روم و در گاهواره‌ی چهل اندیشه‌ی خویش تاب می‌خورم، ناگاه، خواب، آن ناخوانده، آن خداوندگار فضیلت‌ها، بر من چیره می‌شود.

زرتشت چون سخنان فرزانه را شنید، در دل بخندید. زیرا از آن سخنان فروغی بر او دمیده بود. و با دل خود چنین گفت:

این فرزانه با چهل اندیشه‌اش در چشم من ابلهی است. اما ایمان دارم که راه و روش خفتن را خوب می‌داند. نیکبخت آن که همسایه‌ی دیوار به دیوار این فرزانه است! چنین خوابی واگیر است، حتی از خلال دیواری ستبر.

… این است فرزانگی او: بیدار باش تا خوب بخوابی! و به راستی، اگر زندگی را معنایی نمی‌بود و بر من بود که به بی‌معنایی زندگی تن در دهم، مرا نیز تن در دادنی‌ترین بی‌معنایی همین بود.

***

پی‌نوشت یک: اولین دفعاتی که چنین گفت زرتشت را می‌خواندم، دلم با زرتشت نیچه همراه‌تر بود و من هم در دل، به این فرزانه‌ی خواب‌پسند، می‌خندیدم. این روزها، همدلی بیشتری با فرزانه‌ی این داستان پیدا کرده‌ام و به نظرم، موعظه‌ی خواب خوش، با همه‌ی پیش‌نیازها و ضروریاتش، موعظه‌ی چندان کوچکی نیست و شاید بتوان زندگی را بر آن بنا کرد.

پی‌نوشت دو: این روزها برای تقویت زبان انگلیسی‌ام، ترجمه‌ی انگلیسی «آدریان دل کارو» از چنین گفت زرتشت را برداشته‌ام و موازی با آن، نسخه‌ی داریوش آشوری را هم به شکل تطبیقی می‌خوانم. در زحمت شگفت‌انگیز داریوش آشوری برای ترجمه‌ی این کتاب، تردیدی نیست. اما نمی‌توانم نگویم که با ترجمه‌ی انگلیسی بیشتر از ترجمه‌ی فارسی ارتباط برقرار می‌کنم و به نتیجه رسیده‌ام که گاهی، زحمت زیاد مترجم می‌تواند بر زحمت خواننده هم بیفزاید.

برای من، فهمِ «پرتگاه» ساده‌تر است تا «مغاک». «دیوانگی» ساده‌تر است تا «شیدایی». «قلاب» ساده‌‌تر است تا «چنبره». «تیر» ساده‌تر است تا «خدنگ» و صدها واژه‌ و معادل دیگر که در ترجمه‌ی انگلیسی، به سادگی و روانی می‌توان آن‌ها را درک کرد. قطعاً نسخه‌ی انگلیسی، زیبایی ظاهری ترجمه‌ی داریوش آشوری را ندارد. اما خواندن آن، با «خواب خوش» سازگارتر است و بعد از خواندنش، راحت‌تر می‌توان خوابید.

 

محمدرضا شعبانعلی

  • حسین هرمس